۱۳۸۲ خرداد ۲۸, چهارشنبه


خاطرات زندان
شريعتی را در زندان کميته مشترک ساواک و شهربانی با بعضی از دانشجويان سابق خود روبرو می کردند که شديدا تحت شکنجه قرار گرفته بودند و حتی بعضی از آنان را دربرابر وی شکنجه کرده بودند/

دکتر شريعتی می گفت شکنجه اصلی من هنگامی آغاز می شود که سرتيپ زندی پور(رييس زندان کميته) به سلول من می آيد و من مجبور می شوم با او بحث های علمی بکنم.
در نخستين برخورد، زندی پور از شريعتی پرسيده آيا تا بحال کسی را کشته است و شريعتی هم پاسخ داده بود : "بله، هابيل را"! زندی پور که نمی دانست شريعتی اين جمله را به شوخی و کنايه گفته است، از وی درباره هويت همدستانش سوال کرده و همين موضوع موجب خنده و مضحکه شده بود/

مقامات زندان در يک اقدام آشتی جويانه، به شريعتی اجازه داده بودند قبل از آزادی پدرش با وی ملاقاتی داشته باشد. علی شريعتی که از ديدن پدرش به وجد آمده بود، در برابر او زانو زده بود تا دستانش را ببوسد. محمدتقی شريعتی که بر اثر فشارهای روحی وارده قادر نبود پسرش را بشناسد، از اين جوان خواسته بود بايستد و تازمانی که علی خود را به پدر معرفی نکرده بود. او پسرش را نشناخته بود/

تنها در دو جاست که انسان لخت و عريان با خود روبرو می شود: يکی بستر مرگ است و ديگری زندان/