۱۳۸۱ بهمن ۲۳, چهارشنبه

اسماعيل تو کيست ؟

اگر حماسه ای در کار بود، اون وقتی بود که ابراهيم، دلش رو هزار پاره کرد، چاقوش رو گذاشت رو گردن اسماعيل و بزرگترين منيت وجودش رو در پای معشوقش قربانی کرد.

وگرنه قربانی کردن های امروزی از عهده هر خار و خسی بر مياد. تازه همونش هم ديگه طوری شده که بنام فقيرا انجام می شه و سور و سات اغنيا رو رونق می ده!

بستگی به ظرف وجود خودت داره. می شه از يک عبادت سمبليک و کليشه شده، که فقط واسه آدمهای دم گور يا تاجرای حرفه ای رنگ و بو داره، بزرگترين درسهای زندگی رو کشيد بيرون و باهاش کتابی نوشت به اسم "حج" :

"و اکنون در منی يی؛ ابراهيمی و اسماعيلت را به قربانگاه آورده ای. اسماعيل تو کيست؟!

اين را تو خود می دانی. تو خود آن را، او را، هر چه هست و هر که هست، بايد به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی. من فقط می توانم "نشانی هايش" را به تو بدهم.

آنچه تو را در راه ايمان ضعيف می کند،

آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند،

آنچه تو را در راه "مسئوليت" به ترديد می افکند،

آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است،

آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا "پيام" را بشنوی، تا حقيقت را اعتراف کنی،

آنچه تو را به "فرار" می خواند،

آنچه تو را به توجيه و تاويل های مصلحت جويانه می کشاند،

و عشق به او، کور و کرت می کند،

ابراهيمی و "ضعف اسماعيلی ات" تو را بازيچه ابليس می سازد. درقله بلند شرفی و سراپا فخر و فضيلت، در زندگی ات تنها يک چيز هست که برای به دست آوردنش، از بلندی فرود می آيی، برای از دست ندادنش، همه دست آوردهای ابراهيم وارت را از دست می دهی.

او اسماعيل توست.

اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شی، يا يک حالت، يک وضع و حتی يک "نقطه ضعف"! اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!"