۱۳۸۱ اسفند ۷, چهارشنبه

قرار بود که روز تولد خودم هم مثل روز تولد اين وبلاگ در خفا و خاموشی بگذره. ولی به اندازه بعضی آدمها و حسها نتونستم ازش فرار کنم حتی اگه شده با 2 روز تاخير.

مادری که همچنان و هميشه گرم ترين و زلال ترين تبريک رو بهت می گه و برای n امين بار اين روز رو به عنوان سمبل شيرين ترين دردی که تو زندگی خودش تحمل کرده، معرفی می کنه، (در حاشيه : بعضی ها مثل دريا بيکرانند و تو بی اختيار دچار اونها می شی!)

و صدای از راه دور، ولی گرم يک پسر دو سال و نيمه که "تولدت مبارک" رو بدون کوچکترين خشی تلفظ می کنه و به داييش ثابت می کنه که نسبت به "اقو اقو" کردن های سال گذشته کلی بزرگ تر شده (در حاشيه :بعضی ها خيلی خوردنی اند، حتی از راه دور!)

و اونی که اصلا انتظار نداری که اين روز رو به خاطر سپرده باشه، سنت شکنی می کنه و اولين نفری می شه که اين روز رو بهت تبريک می گه(بعضی ها خيلی مهربونند، بدون هيچ دليل خاصی!)

و يه خورده نااميدی، وقتی به سال گذشته نگاه می کنی و به کارهايی که شروع کردی و همه انرژي ت رو روشون گذاشتی و به نتيجه هم نرسيدند و قبول کنی که يکی از خصوصيات اصلی زندگی، "غيرقابل پيش بينی" بودنشه و شايد اگر جز اين بود، اصلا هيچ کس زندگی نمی کرد و ياد اين جمله بيفتی که می گه : "اگر مطمئن می بودی که آخر راهی به کجا ختم می شه، شايد اصلا قدم در اون راه نمی گذاشتی"

و يه روزنه اميد، به خاطر يه چيز با ارزشی که در ازای همه اين "فنا شدن ها" داری کم کم بدست آری و حاضر نيستی که با هيچ چيز ديگه ای عوضش کنی و اون خودتی. همون آدمی که دوست نداره از خودش فرار کنه. دوست نداره پشت هيچ عنوان يا هيچ آدم ديگه ای قائم شه.

و خيلی از درسهای بزرگ زندگی که داری اونا رو با گوشت و خونت لمس می کنی. جمله هايی که از لای يادداشت هات و از ذهن و دنيای فانتزی ت بيرون مياند و تو زندگی واقعی خودشون رو نشون می دند :

"If you can go through life without experiencing pain, may be you have not been born yet."

و شايد همونی باشه که شاملو با زبون شيواتر و خودمونی تر بيان کرده :
"کوه با نخستين سنگها آغاز می شود
و انسان با نخستين درد"


(در حاشيه پايانی : و بعضی از اون بالا نشين ها که انگار هنوز خواب هستند و بالاخره "بهار من، يادم تو را فراموش!")

امضاء : متولد ماه اسفند.