۱۳۸۲ مرداد ۱۹, یکشنبه

يک احساس لعنتی دوست داشتنی

يا

"آقای محترم، اينجا دانشگاه صنعتيه، نه باغ آبسرواتور. اکی؟!"

باغ آبسرواتور تراژدی غم انگيز همه انسانهايی است که می خواهند در زندگی واقعی خود اين جمله صد در صد ايده آليستی آندره ژيد را تجربه کنند :

"بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد، نه در چيزی که بدان می نگری"

طبيعت از آفريدن ايده آلهای آنها ناتوان است، پس در خيال خودشان آن را خلق می کنند. همين گونه در خلسه رويای خوب و شيرين خود روزگار می گذرانند تا پتک واقعيت بر سر آنها فرود آيد و از خواب بيدارشان کند.

همه بايد اون ديوار رو بشناسيد. همون غار تنهايی می گم. همون نگهبان شخصيت و استقلال آدم. تو زندگيم فقط يکبار بود که يه نفر رو تو اين غار راه دادم و مدتها نگهش داشتم. بعد از اين همه مدت هنوز زخمهای به جا مونده از اين اشتباه، بشدت عذابم می ده.



get out of my castle!

get out of my castle!

get out of my castle!

...

do you hear me ?!