۱۳۸۲ مرداد ۱۹, یکشنبه

يک احساس لعنتی دوست داشتنی
يا
"چی صدا کنم تو رو؟"

عشق، عشق زمينی، عشق آدميزاد به آدميزاد. واژه و مفهومی که به اندازه انسان قدمت و عمر داره.
بعضی اونو دام فريبنده طبيعت برای بقای نسل شريف (!) آدميزاد می دونند.

از استثناها که بگذريم، اين جمله هم کم درست نيست : "عشق و گرسنگی است که چرخهای زندگی را به گردش در می آورد."

يکی از بچه های سال بالايی دانشکده مون، بعد از اولين شکست عشقيش مرتکب اين جمله حکيمانه شده بود : "عشق کوچه بن بستی است که ته آن ريده اند. پس ای عاشقان پيشتاز، التماس دعا!!!"

بد نيست چند لحظه هم عينک فرويد رو به چشم بزنيم. با همه تلخی و گزندگی نظرياتش، نمی شه واقعيتهايی رو که پيش چشم آدم می گذاره، ناديده گرفت.

نوشته های صادق هدايت چطوره؟ تو عروسک پشت پرده يا خيلی نوشته های ديگه هدايت می شه ردپای آدمی رو گرفت که ناتوانی ايجاد ارتباط با جنس مخالف مثل يک ديوار سهمگين احساس عميق و بلندش رو احاطه کرده. مگه اينکه ذره هايی از اين احساس رو بال خيال سوار بشند و از محفظه های ظريف قلم به بيرون نفوذ کنند و روی کاغذ نقش ببندند.

بهضی ها هم به حدی بلندپروازی می کنند که اعتقاد دارند در طبيعت صحنه ای زيباتر از نشستن دو لب خوب در کنار هم يا آرميدن دو شيفته بر بالين يکديگر وجود ندارد. اين اوج هنرنمايی طبيعته!

مثل هميشه می شه يه سری هم به حجره مذهبی ها زد. حداقل خوبی اين دسته اينه که نسخه آدم رو قاطعانه و بدون ترديد می پيچند و با دعای خير آدم رو بدرقه می کنند :
"ای مومنان، همانا تقوی بورزيد تا ..." (تا صبح دولتتان بدمد لابد!)
"همانا آرامش شب را آفريديم تا در آن با همسران خود..." (ببخشيد، قاری تو همين قسمت افتاده تو loop، ادامه نمی ده!)
يا يه چيز تو مايه های "زنان کشتزارهای شمايند، پس ..." (با عرض معذرت، نسخه خطيش خوانا نيست. خودتون نتيجه گيری بکنيد!)
يعنی دو حالت بيشتر وجود نداره، يا در حال تقوی ورزيدن هستيد يا شخم زدن (شخم خوردن هم تابع معکوس شخم زدنه و طبيعتا به همون اندازه حاوی يا فاقد ارزش!)

يا شايد بهتر باشه به اکثريت مردم دنيا نگاه کرد و ديد که چطور دير يا زود، پرنده بلندپرواز آروزها و ايده های (غيرواقعی) خودشون رو به باد می سپارند و خودشون سوار يک شتر می شند تا مسير زندگی رو آروم آروم، قدم به قدم طی کنند. اونها همونطور که سر سفره غذا می نشينند و ممکنه به بی نمک ترين اتفاق دنيا قاه قاه بخندند، شبها هم دندانهاشون رو مسواک می زنند و در کنار هم می خوابند. دريغ از دختر ديروز ، که حالا به اندازه يک خواب کوتاه برای يادآوری رت باتلرِ آروزهاش وقت نداره و دريغ از پسر ديروز، که حالا نمی تونه عکس معشوقه چشم زاغ گذشته ش رو حتی رو آينه توالت بزنه

طبيعت به آدم اجازه جهش رو نمی ده (حداقل تا جايی که به غرائز مربوط می شه) اين احساس، همين احساس لعنتی دوست داشتنی هم غايت آفرينش نيست. فقط يک مسيره واسه گذشتن. اونهايی که سعی می کنند از ميانبر استفاده کنند يا اونهايی که اين مسير رو با مقصد اشتباه می گيرند، به يک اندازه در معرض خطر بيماريهای رنگارنگ روانی هستند.