۱۳۸۲ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

اين منم
وصله ای ناجور
بر پيکر زندگی خويش


اين رفت و برگشت ها هميشه با من بودند. شايد خيلی پيش از وقتی که خودم رو بشناسم. چيز زياد پيچيده ای نيست. همين حضور و غيابهای بين جمع و آن نمی دانم کجايی که ...راستش نمی دانم کجاست!
مدتهاست به اين نتيجه رسيدم اين موضوع به مکان و زمان خاصی مربوط نمی شه.
اينکه سر کلاس نشسته باشم و بحث درباره يکی از موضوعات اساسی رشته مون داغ باشه...
اينکه تو محل کارم مشغول سر و کله زدن با برنامه ای باشم که به دقت و حواس جمعي زيادی احتياج داره...
اينکه تو بين نزديکترين دوستهام باشم...
اينکه تو جشن عروسی(از نوع غليظش) يکی از اقواممون نشسته باشم که اطرافم پر از چهره های آشناست...
...
فرقی نمی کنه. به هر حال بايد تحملش کنم. ممکنه موضوعاتی که حواسم رو از جمع پرت می کنه يا بازه های زمانيش متفاوت باشه، ولی با هم تفاوت ماهوی چندانی ندارند.