۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

فاصله های ناگزير، راهی شدن های ناگريز

از عينکهای اَلِکسی بچه محلهای تيتيش تا عينکهای ته استکانی مادربزرگ،
از معشوقه عفريته، کليشه شده و لاسيده حافظ* تا آيدای پرغرور شاملو،
از خط سينه های خيال برانگيز دوست داشتنی تا باسنهای گنده چندش آور،
از هيبت نام قيصر در محله زير بازارچه تا غربت سلطان در پای برجهای آدم خوار،
از خشکی چهره هديه تهرانی تا خشکی لبهای پسرک پوسترفروش،
از "ماه پيشونی" گوگوش تا "green sleeves" لورنا مک کنت،
از بهشت پوشالی سوسياليسم تا پوچی ناگزير اگزيستانسياليسم،
از رگبار نگاههای وحشی عشق تا لالای پرنوازش کلمات دوست داشتن،
از "حلواهای کودکانه تا صبرهای هوشمندانه"،
از خوشبختی احمقانه آدم و حوا در بهشت تا ميوه درخت ممنوعه،
از تنهايی در خويشتن تا تنهايی در جمع،
از "کوير" شريعتی تا بهشت مولوی در مثنوی،
...
...
فاصله ای هست برای گذشتن. متاسفانه يا خوشبختانه، بايد رفت. با چشمان باز يا بسته. زياد فرقی نمی کنه!


* با عرض معذرت از پيشگاه مقربان حضرتش، ولی با بيش از هفت قرن سابقه لاسيدن با عشاق روزگار ديگه بيشتر از اين هم نمی شه از معشوقه کمرباريک حضرت انتظار داشت!