۱۳۸۲ اردیبهشت ۲۹, دوشنبه

از اونجا، پاريس، همه چيز خاکستری!

"باد سرد ، رودخونه سن ، بالای پل محله سن ژرمن ، پاریس و موزیسین های دوره گرد...

کشتی بزرگی از زیر پاهام رد میشه ، رستورانی که اگه بخوای دختری رو به شام و نوشیدن شامپاین بعد از دسر روی عرشه ، و دیدن ستاره ها و آدمهایی که کنار رودخونه قدم میزنن و شنیدن صدای آکاردئـون های کهنه که تو دستهای دوره گردها بسان رقص قلمو به روی بوم نقاشیه ، دعوت کنی تقریبأ نصف حقوق ماهت رو از دست دادی‌ !

سیگاری روشن میکنم و به انعکاس نور در آب خیره میشم ...

ببخشید میتونم از شما خواهش کنم از ما عکس بگیرید ؟

پسر جوونی که شالی به گردن داره و فرانسه رو با لهجه انگلیسی حرف میزنه اما زیبا و درست . دختر زیبایی شاید بیست ساله که باد موهای بلند طلایی رنگش رو به بازی گرفته ، به من خیره شده و منتظر جواب‌ ...

--بله ، حتمأ ...

کافیه که فقط روی این دگمه فشار بدید ....

--توجه نمیکنم ، منتظر میشم تا توضیحاتش رو تموم کنه !

میفهمه که میتونه با خیال راحت ثبت خاطره شیرینه امشبش رو با معشوقه اش کنار رودخونه سن به من بـسپـره ...

منتظر میشم تا دوشیزه خانوم مو طلایی جای خودش رو تو آغوش مستر انگلیسی پیدا کنه ...

لبخند شیرینی که میزنه نشونهء اعلام آمادگیه .

دوربین رو تا صورتم بالا میارم ...

ببینم ارشیا تو بلد نیستی هیچ وقت بخندی ؟"

ادامه

و اينکه اين يکی از معدود جاهايی هستش که فضای وبلاگ و نوشته هاش به شدت با اسم وبلاگ همخونی داره.