۱۳۸۱ اسفند ۲۸, چهارشنبه

نوروز

اين متن رو خيلی دوست داشتم. پارسال تو اين برهه زمانی يه مدت وبلاگ نمی نوشتم. گفتم امسال بنويسمش اينجا. شايد تب وبلاگ نويسی تا سال ديگه کامل تو من فروکش کرده باشه :

************************************

"سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. بسيار گفته اند. بسيار شنيده ايد. پس به تکرار نيازی نيست؟چرا، هست. مگر نوروز خود را مکرر نمی کند؟ پس سخن از نوروز را نيز مکرر بشنويد. در علم و ادب تکرار ملال آور است و بيهوده. عقل تکرار را نمی پسندد. اما احساس تکرار را دوست دارد. طبيعت تکرار را دوست دارد. جامعه به تکرار نيازمند است و نورورز داستان زيبايی است که در آن طبيعت، احساس و جامعه هر سه دست اندر کارند.

نوروز که سالهاست بر همه جشنهای جهان فخر می فروشد از آن رو هست که يک قرار داد مصنوعی اجتماعی و يا يک جشن تحميلی سياسی نيست. جشن جهان است و روز شادمانی زمين، آسمان و آفتاب، و جوش شکفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هيجان هر "آغاز".

************************************

در آن هنگام که مراسم نوروز را برپا می داريم، گويی خود را در همه نوروزهايی که هر ساله در اين سرزمين برپا می کرده اند، حاضر می يابيم و در اين حال، صحنه های تاريک و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ کهن ملت ما در برابر ديدگانمان ورق می خورد، رژه می رود. ايمان به اينکه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا می داشته است. آری، هر ساله! حتی همان سالی که سکندر چهره اين خاک را بخون ملت ما رنگين کرده بود، در کنار شعله های مهيبی که از تخت جمشيد زبانه می کشيد، همانجا، همان وقت، مردم مصيبت زده ما نوروز را جدی تر و با ايمان بيشتری برپا می کردند. آری، هرساله! حتی همان سال که سربازان قتيبه بر کناره جيحون سرخ رنگ، خيمه برافراشته بودند و مهلب خراسان را پياپی قتل عام می کرد، در آرامش غمگين شهرهای مجروح و در کنار آتشکده های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می گرفتند.

************************************

نوروز- اين پيری که غبار قرنهای بسيار بر چهره اش نشسته است – رسالت بزرگ خويش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صميميت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سيمای اين ملت نوميد و مجروح است و در آميختن روح مردم اين سرزمين بلاخيز با روح شاد و جانبخش طبيعت و، عظيم تر از همه، پيوند دادن نسلهای متوالی اين قوم- بر سرچهار راه حوادث تاريخ نشسته و همواره تيغ جلادان و غارتگران و سازندگان منارها بند بندش را از هم ميگسسته است و نيز پيمان يگانگی بستن ميان همه دلهای خويشاوندی که ديوار عبوس و گرفته دوران ها در ميانه شان حائل می گشته و دره عميق فراموشی ميانشان جدايی افکنده است.

************************************

و ما در اين لحظه، در اين ميعادگاهی که همه نسلهای تاريخ و اساطير ملت ما حضور دارند، با آنان پيمان وفا می بنديم و "امانت عشق" را از آنان به وديعه می گيريم و "دوام راستين" خويش را بنام ملتی که در اين صحرای عظيم بشری، ريشه در عمق فرهنگی سرشار از غنا و قداست و جلال دارد و بر پايه "اصالت" خويش، در رهگذر تاريخ ايستاده است، بر صحيفه عام ثبت کنيم."

دکتر علی شريعتی، برگزيده از مجموعه "هبوط در کوير"

در حاشيه : من هنوز نمی دونم چرا اين متن رو تو مجموعه "هبوط در کوير" آوردند. آخه اصلا به متن های ديگه اين کتاب نمی خوره. در واقع يه خورده زيادی بوی زندگی می ده!