حيات نو هم توقيف شد.
خب که چی ؟! اصلا کسی تعجب کرد؟ معلومه که نه. حوصله هيچ تحليلی رو ندارم. حالم از هر چی تحليله بهم می خوره. فقط يه سری حرفهای گسسته :
باکره چند روز پيش نوشته بود: "در اين مملکت هيچ آخوندی کاريکاتور نمی شود" خب واقعا هم همين طوره. حتی اگه عکسی چنين توهمی رو هم به وجود بياره، سرنوشتش معلومه.
از بحث های صد من يک غاز درباره اينکه "انتخاب اون کاريکاتور عمدا صورت گرفته يا سهوا؟" بگذريم. ولی اون عکس بد فرم شبيه آيت الله خ مقدس بود. کاش روزولت يه خورده بيشتر انگشتش رو فشار داده بود !
صدا و سيما يه عده آدم رو نشون می داد که امروز تو حوزه علميه تجمع کرده بودند. ظاهرا به نژاد شريفشون اهانت شده بود. فقط من نمی دونم چرا با اين شدت داشتند می کوبيدند تو سر خودشون!
مدتها بود حيات نو رو نمی خوندم. از قالب ثابت و تکراری ش حالم بهم می خورد. البته به جز آخر هفته ش. که اون هم با وجود اينکه مدتی بود چنگی به دل نمی زد، ولی به خاطر مصاحبه های منصورضابطيان هميشه می خريدمش. مصاحبه هايی که محتواش رو سوالهای کليشه ای مثل
" مشوقين قبليت کی ها بودند؟"
"برنامه آينده ت تو زندگی چيه؟"
"هنرپيشه مورد علاقه ت کيه؟"
"سَرت رو با چی می شوری؟"
"دوست داری صبحها با صدای قوقولی قوقوی خروس همسايه از خواب بيدار شی يا بوی گند همسرت؟!!"
و هزار کوفت و زهرمار ديگه تشکيل نمی دادند. حرفهايی بود که تو رو می برد به غار تنهايی آدمها.
تقريبا همه مصاحبه هاش رو جمع کردم. ولی يادمه هيچ کدوم به اندازه مصاحبه ش با "غدير" برام جالب نبود.
غدير رو يادتون مياد؟ احتمالا خيلی ها يادتون نيست. من هم تا اون روز حتی يکبار اسمش رو نشنيده بودم. اصولا طرز کارش همين طور بود. بيشتر از اينکه دنبال "ستاره" های کله گنده بره، بدنبال يک "انسان" بود.
غدير يک انسان بود! اون وبلاگ خونهای قديمی يادشون هست که اولين کسی بود که خبر مرگش تو وبلاگشهر پيچيد. يادم باشه اگه فرصت شد حتما بيشتر ازش بنويسم. به خصوص از اون مصاحبه ش.