۱۳۸۲ مهر ۱۱, جمعه

تو غرفه خودمون مستقر شديم. غرفه روبرو واسه سرگرم کردن ما به اندازه کافی جذاب هست. به لطف همسايگی با اونها ما فهميديم که می شه واسه دموی تنها يک محصول از 8 دختر خانم و 2 عدد آقا استفاده کرد. خانم های محترمه در اکثر اوقات يا مشغول خنديدن هستند يا مشغول خوردن يا مشغول عکس انداختن از همديگه. آقايون هم رسالت شريف گوش کردن به فرامين خانم ها رو بر عهده گرفتند.
از آقای دکتر مهربان می پرسم: "ما چرا انقدر شنگول و ذوق زده نيستيم. بريم پش خانمها واسه مشاوره؟!"
دکتر خيلی ريلکس برمی گرده می گه : "اه عزيزم، تعجب نکن. زنها اصولا exhibitionist هستند.by nature!"
*****
در ميون مراجعه کننده های رنگارنگ، غرفه مون ميزبان يه پدر و مادر و يه دختربچه سه چهار ساله فلفلی(بخونيد يه توله نمک!) با موهای طلايی، چشم های سبز و يه کوله پشتی عروسکی می شه. خانم چهره اولين نفريه که برايش غش و ضعف می کنه. آقای دکتر مهربان هم با دوربينش مشغول عکسبرداری می شه. من هم سرکيسه احساسات خودم رو شل می کنم و سه تا از شکلات های سفارشی رو بهش تعارف می کنم. با يه حالت ملوسی قبول می کنه. شانس مياره به کشيدن لپش اکتفا می کنم و لب و دهن و اون دندونهای يکی در ميونش رو يه جا قورت نمی دم.

وقتی از غرفه مون می رند بيرون، به اين نتيجه می رسيم که ما تنها غرفه ای نبوديم که با ديدن اون دختر بچه از کار بيکار شديم. من و خانم چهره در حاليکه تا منتها درجه رويت با او بای بای می کنيم، وارد اين بحث شيرين می شيم که زيبايي ظاهری چه تاثيری تو زندگی زنها داره.