۱۳۸۲ آبان ۳, شنبه

کی خواهی آمد پدر ؟

ساعت 6 صبح است. يک چهارشنبه ديگر. از خواب برخاستم. متشکرم خدای بزرگ. يک بار ديگر می توان پدر را ديد.

با اميد لباس می پوشم. با اميد نفس می کشم. من هنوز با اميد زندگی می کنم.

جاده همدان :

بارها آن را طی کرده ام. بارها با او سخن گفته ام. با همه اشکهای من آشناست. من با او فکر کرده ام و با او آرام گرفته ام. من حتی می دانم که در ساوه چند چاله است و حتی می توانم تعداد درخت هايش را برايت بگويم. من بارها و ساعت ها به آن خيره شده ام و تنها فکر کرده ام.

چشمانم را می بندم تا تنها صدای ناله جاده گوشم را نوازش دهد.

روبروی دادگستری همدان هستيم. متنفرم از قدم زدن در راهروهای تاريک و استشمام بويی که همه چيز در آن آماده است. از هزار پست بازرسی می گذرم و هزار بار جيبهايم را می گردند و هزار بار دستانم را بالا می گيرم تا چيزی را که پنهان نکرده ام، پيدا کنند. ملاقات امروز کابينی است.

همه مبهوت می مانيم. پدر بعد از دو ما از پشت شيشه ببينمت؟ چه بغض بزرگی. ما هيچ گاه سکوت نکرديم. هيچ گاه.

ما سکوت نمی کنيم. نمی ناليم و خاموش نمی نشينيم. فرياد می زنيم. صدای قهقهه اش ويرانم می کند. تحقير نخواهيم شد. جرم هايش آزارم می دهد اما برجا خواهم ماند. چگونه فرياد بزنم. آوايم گنگ و خفه در ميان بغض گم می شود.

مرتد است. حبس اعدام است.

جوخه های اعدام در مقابلت تعظيم می کنند.

دلم تنگ است. يک ربع. يک ربع وقت ملاقات حضوری. بفرماييد.

فرياد نزن. اگر بخواهم صدايم رساست. حتی رساتر از صدای مردانه.

....

منتظر می مانيم. از انتظار متنفرم. که در آن صدای قلبم آزارم می دهد. که در آن قلبم تند می زند. که در آن قلبم می ايستد. من هزار بار می ميرم. پس کی خواهی آمد پدر؟

صدای فريادت می آمد. به سمت در اتاق می دوم.

ملاقات را نمی خواهی. می گويی کوتاه است. کيلومترها برای ديدنت و تنها 15 دقيقه. 15 تقسيم بر 8 سهم من تنها يک دقيقه است. پس از دو ماه 60 ثانيه می توانم ببينمت. 20 ثانيه نگاهت می کنم. 20 ثانيه سلام می کنم. 5 ثانيه عينکت را. 5 ثانيه پايت را. 5 ثانيه دستان بی قلمت و 5 ثانيه برايم صحبت کن. 5 ثانيه که هر ثانيه اش را با ولع خواهم بلعيد.

پدرم، ملاقات نکردی. نيامدی؟ برای اعتراض؟

مريم آقاجری- جامعه نو