The hell is that your life goes on without you!
پوست اندازی خيلی خوبه. اين ويژگی بطرز عجيب غريبی تو بين موجودات زنده منتشر شده و تا حدی به بقای نسل گونه های مختلف کمک می کنه. به آدميزاد که رسيده(مثل خيلی از چيزهای ديگه) شکلش تغيير پيدا کرده و شده پوست اندازی روحی!
پوست اندازی خيلی خوبه! مخصوصا اگه بهش عادت کرده باشی، ديگه دردش بيشتر از چند روز باهات نيست. بعد می زنی زير همه چيز و می شی فرِش فرِش!
پوست اندازی خيلی خوبه، بشرطی که نخواسته باشی هر چند وقت يکبار جلوی آينه بايستی و دنبال خودت بگردی. دنبال پاره های وجودت که حالا زير خروارها خاک پوسيده، تجزيه شده و تو نمی دونی که کجا بايد خودت رو جستجو کنی. بری سر کدوم قبر واسه خودت فاتحه بخونی. نمی دونی دقيقا کی مردی:
شايد اون روزی که داشتی با آسانسور از اون برج ميومدی پايين و دلت می خواست اين آسانسور هيچوقت متوقف نشه و تا قعر زمين بره پايين،
شايد اون روزی که با شيفت ديليت دايرکتوری موزيک های قديميت رو پاک کردی و ديگه سراغ اونها نرفتی.
شايد وقتی همه اعتقادات مذهبيت رو ريختی تو توالت، روش سيفون کشيدی و شعله ايمان واسه هميشه تو قلبت خاموش شد،
شايد اون روزی که بخاطر رها شدن از دست اون فاشيست مجبور شدی غرورت رو له کنی و بعد هم باهاش دست بدی!
شايد اون روزی که يه آدم واسه هميشه تو ليست ميسنجرت به يک آدمک سرد و خاکستری تبديل شد و همزمان با اون برق چشمات واسه هميشه خاموش شد،
شايد اون شبی که از شدت تب مردی و بعد از اون ديگه هميشه تب داری، منتها يک تب سرد!
But the life goes on, with or without you!