حرف همين است كه مردمي را كه اكنون سراپا غرقه در «دلهره هاي حياتي » اند ، غرق «دلهره هاي وجودي» نيز كنيم ، خدمت كرده ايم ؟
به هر حال شما معتقديد كه بايد ميوه ي ممنوع را به «مردم» نداد ؟ يعني مردم نبايد به «خودآگاهي» برسند.
ـ چرا ، اما اول مردم ما بايد «آگاهي» پيدا كنند و سپس «خودآگاهي» ، به ياد داريد كه آدم ، در بهشت ( نه بهشت موعود ، اين بهشت زادگاه ، يك «باغ» است ، يك باغ طبيعي ) از همه ي ميوه ها برخوردار بود ، همه ي ميوه هاي باغ برايش مجاز بود ، همه نعمات باغ در دسترسش بود ، فقط يك ميوه بود كه برايش منع شده بود.
اما آدميزاده هاي سرزمين ما ، هنوز از اكثر ميوه هاي باغ محروم اند ، ميوه هاي «مجاز» ، برايشان «ممنوع» شده است ، ابتدا بايد در اين باغ ، داراي حقوق آميت شوند ، از همه ي ميوه هاي اين باغ برخوردار شوند ، در بهشت ، آدم شوند ، «ميوه هاي مجاز» را به دست آرند ، بچشند ، آنگاه به «ميوه ممنوع» خواهد رسيد ، مردمي را كه «آب قنات» ندارند، به جستجوي «آب حيات» ، در پي اسكندر روانه كردن و قصه ي خضر بر گوششان خواندن ، شيطنت بدي است . آنها كه «عشق» را در زندگي خلق ، جانشين «نان» مي كنند ، فريبكارانند كه نام فريبشان را «زهد» گذاشته اند. روشنفكران ! مسأله ي ما ، مسأله ي خوراندن «ميوه ممنوع» به آدمهاي اين بهشت نيست ، مسأله ، خوراندن «ميوه هاي مجاز» است.
( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1017)