۱۳۸۲ بهمن ۹, پنجشنبه

كوير ، سرزمين تفتيده ي عطشي كه هرچه بيشتر مي نوشي ، عطشان تر مي شوي !

ـ «مردم» همه ناچار نيستند «آبادي» را ترك كنند و سر به برهوت وحشت و حيرت كوير بگذارند. بايد با مردم صميمي و صادق بود و از هم آغاز صاف و پوست كنده گفت كه : « راه نيست ، بي سويي حيرت است و سرزمين مصيبت و آتش و عطش ! طوفان خيز و بي اميد و پايان ناپذير ! تنهايي و سكوت و وحشت . با زميني كه گياه از سر برآوردن مي هراسد و هوايي كه ، از دهانه ي كف آلود و جوشان خورشيد ، به دوزخ گشوده مي شود و تو ، با پاهاي نازكت كه نه براي «رفتن» ـ براي «بر حرير رقصيدن» ـ پرورده شده اند و با پيشاني لطيفت كه ـ نه براي آن است تا بر طوفان سپر شود ـ براي آن پرداخته شده است تا بر «شانه» اي تكيه كند ، و چهره ي ناز و پيكر ناز پرورد تنعمت ـ كه خواهش بوسه دارد و نياز نوازش ـ نه تحمل تندبادي كه صفير تازيانه اش به ديواره هاي افق مي خورد و سيلي رملهاي پريشاني كه از طوفانهاي جنون گرفته مي گريزند .... آري اي ... «خوشبخت» ! اي «در خويشتن آرام گرفته» ، اي «به خود، خو كرده » ! تو به زندگيت بپرداز ، غمها و شاديهاي «زيستن» ـ دنيا ـ تو را بس است ، آخرت‏ِ «بودن» سخت و سهمگين است .

( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1014)
كوير ، سرزمين تفتيده ي عطشي كه هرچه بيشتر مي نوشي ، عطشان تر مي شوي !
ـ «مردم» همه ناچار نيستند «آبادي» را ترك كنند و سر به برهوت وحشت و حيرت كوير بگذارند. بايد با مردم صميمي و صادق بود و از هم آغاز صاف و پوست كنده گفت كه : « راه نيست ، بي سويي حيرت است و سرزمين مصيبت و آتش و عطش ! طوفان خيز و بي اميد و پايان ناپذير ! تنهايي و سكوت و وحشت . با زميني كه گياه از سر برآوردن مي هراسد و هوايي كه ، از دهانه ي كف آلود و جوشان خورشيد ، به دوزخ گشوده مي شود و تو ، با پاهاي نازكت كه نه براي «رفتن» ـ براي «بر حرير رقصيدن» ـ پرورده شده اند و با پيشاني لطيفت كه ـ نه براي آن است تا بر طوفان سپر شود ـ براي آن پرداخته شده است تا بر «شانه» اي تكيه كند ، و چهره ي ناز و پيكر ناز پرورد تنعمت ـ كه خواهش بوسه دارد و نياز نوازش ـ نه تحمل تندبادي كه صفير تازيانه اش به ديواره هاي افق مي خورد و سيلي رملهاي پريشاني كه از طوفانهاي جنون گرفته مي گريزند .... آري اي ... «خوشبخت» ! اي «در خويشتن آرام گرفته» ، اي «به خود، خو كرده » ! تو به زندگيت بپرداز ، غمها و شاديهاي «زيستن» ـ دنيا ـ تو را بس است ، آخرت‏ِ «بودن» سخت و سهمگين است .
( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1014)

۱۳۸۲ بهمن ۶, دوشنبه

حرف همين است كه مردمي را كه اكنون سراپا غرقه در «دلهره هاي حياتي » اند ، غرق «دلهره هاي وجودي» نيز كنيم ، خدمت كرده ايم ؟

به هر حال شما معتقديد كه بايد ميوه ي ممنوع را به «مردم» نداد ؟ يعني مردم نبايد به «خودآگاهي» برسند.

ـ چرا ، اما اول مردم ما بايد «آگاهي» پيدا كنند و سپس «خودآگاهي» ، به ياد داريد كه آدم ، در بهشت ( نه بهشت موعود ، اين بهشت زادگاه ، يك «باغ» است ، يك باغ طبيعي ) از همه ي ميوه ها برخوردار بود ، همه ي ميوه هاي باغ برايش مجاز بود ، همه نعمات باغ در دسترسش بود ، فقط يك ميوه بود كه برايش منع شده بود.

اما آدميزاده هاي سرزمين ما ، هنوز از اكثر ميوه هاي باغ محروم اند ، ميوه هاي «مجاز» ، برايشان «ممنوع» شده است ، ابتدا بايد در اين باغ ، داراي حقوق آميت شوند ، از همه ي ميوه هاي اين باغ برخوردار شوند ، در بهشت ، آدم شوند ، «ميوه هاي مجاز» را به دست آرند ، بچشند ، آنگاه به «ميوه ممنوع» خواهد رسيد ، مردمي را كه «آب قنات» ندارند، به جستجوي «آب حيات» ، در پي اسكندر روانه كردن و قصه ي خضر بر گوششان خواندن ، شيطنت بدي است . آنها كه «عشق» را در زندگي خلق ، جانشين «نان» مي كنند ، فريبكارانند كه نام فريبشان را «زهد» گذاشته اند. روشنفكران ! مسأله ي ما ، مسأله ي خوراندن «ميوه ممنوع» به آدمهاي اين بهشت نيست ، مسأله ، خوراندن «ميوه هاي مجاز» است.

( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1017)
حرف همين است كه مردمي را كه اكنون سراپا غرقه در «دلهره هاي حياتي » اند ، غرق «دلهره هاي وجودي» نيز كنيم ، خدمت كرده ايم ؟
به هر حال شما معتقديد كه بايد ميوه ي ممنوع را به «مردم» نداد ؟ يعني مردم نبايد به «خودآگاهي» برسند.
ـ چرا ، اما اول مردم ما بايد «آگاهي» پيدا كنند و سپس «خودآگاهي» ، به ياد داريد كه آدم ، در بهشت ( نه بهشت موعود ، اين بهشت زادگاه ، يك «باغ» است ، يك باغ طبيعي ) از همه ي ميوه ها برخوردار بود ، همه ي ميوه هاي باغ برايش مجاز بود ، همه نعمات باغ در دسترسش بود ، فقط يك ميوه بود كه برايش منع شده بود.
اما آدميزاده هاي سرزمين ما ، هنوز از اكثر ميوه هاي باغ محروم اند ، ميوه هاي «مجاز» ، برايشان «ممنوع» شده است ، ابتدا بايد در اين باغ ، داراي حقوق آميت شوند ، از همه ي ميوه هاي اين باغ برخوردار شوند ، در بهشت ، آدم شوند ، «ميوه هاي مجاز» را به دست آرند ، بچشند ، آنگاه به «ميوه ممنوع» خواهد رسيد ، مردمي را كه «آب قنات» ندارند، به جستجوي «آب حيات» ، در پي اسكندر روانه كردن و قصه ي خضر بر گوششان خواندن ، شيطنت بدي است . آنها كه «عشق» را در زندگي خلق ، جانشين «نان» مي كنند ، فريبكارانند كه نام فريبشان را «زهد» گذاشته اند. روشنفكران ! مسأله ي ما ، مسأله ي خوراندن «ميوه ممنوع» به آدمهاي اين بهشت نيست ، مسأله ، خوراندن «ميوه هاي مجاز» است.
( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1017)



۱۳۸۲ بهمن ۳, جمعه

بايد «آدم» بودن را در خود به ياد آوريم

ببينيم كه خود شريعتي درباره «كوير» چه مي گويد :

(( كوير ، مي كوشد تا به ياد تو كه غرقه در آب و آبادي زندگي شهري ، آورد كه :

اي خو كرده به غربت ، غرقه در روزمرگي ، دنيا ، اي به صدها بند نياز چسبيده به خاك ! اي در بهشت بي دردي و نابينايي دل خوش كرده و خود را قطعه قطعه ، نواله ي سگهاي هار لحظه ها و نيازهاي دروغين كرده ، اي قرباني مصرف ! كالاي مصرفي مصرفهايت ! اي غربت ، زندگي بورژوازي و فلسفه مصرف ، عطش عزيزت را فرو ننشانند ! شعله ي عشق را در جنسيت فرو نكشند ، آب كم جو ، تشنگي آور بدست ! چه آرامش مرده و برخورداري مرداري ! عطش ، دغدغه ، عشق ، جدايي ، غربت ، بيگانگي از خويش ... همه يعني : « خودآگاهي » ! آنچه در آباديها از آدم مي گيرند ، در كوير مي توان بدست آورد. ))

( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1032)
بايد «آدم» بودن را در خود به ياد آوريم
ببينيم كه خود شريعتي درباره «كوير» چه مي گويد :
(( كوير ، مي كوشد تا به ياد تو كه غرقه در آب و آبادي زندگي شهري ، آورد كه :
اي خو كرده به غربت ، غرقه در روزمرگي ، دنيا ، اي به صدها بند نياز چسبيده به خاك ! اي در بهشت بي دردي و نابينايي دل خوش كرده و خود را قطعه قطعه ، نواله ي سگهاي هار لحظه ها و نيازهاي دروغين كرده ، اي قرباني مصرف ! كالاي مصرفي مصرفهايت ! اي غربت ، زندگي بورژوازي و فلسفه مصرف ، عطش عزيزت را فرو ننشانند ! شعله ي عشق را در جنسيت فرو نكشند ، آب كم جو ، تشنگي آور بدست ! چه آرامش مرده و برخورداري مرداري ! عطش ، دغدغه ، عشق ، جدايي ، غربت ، بيگانگي از خويش ... همه يعني : « خودآگاهي » ! آنچه در آباديها از آدم مي گيرند ، در كوير مي توان بدست آورد. ))
( گفتگوهاي تنهايي ، بخش دوم ، چاپ هفتم ، صفحه ي 1032)

۱۳۸۲ بهمن ۱, چهارشنبه

چرا باز هم شريعتي ؟

كساني كه امروز از شريعتي سخن مي گويند و از راه يا شخصيت او تمجيد مي كنند يا به هر نحوي از او به عنوان آلترناتيوي در اين دوران ياد مي كنند ، در برابر انتقاد بسيار بزرگي قرار دارند و اينكه (( چرا باز هم شريعتي ؟ )) ، منتقدان مي گويند كه او در زماني مي زيست كه ديگر گذشته است ، پس راهش و حرفهايش نيز گذشته است ، ديگر نمي توان بر راه او رفت . بسياري از روشنفكران به اصطلاح چپ گشته (هم در تفكر ، هم در سياست ، هم از نظر مقامهاي دولتي و حكومتي )

مي گويند كه آنچه از شريعتي باقي مانده است ، كويريات (جنبة عرفاني ) اوست . از طرفي هم توجه بيشتر نسل جوان به همين قسمت از آثارش سخن آنان را واقعي نشان مي دهد . اما آنچه كه شريعتي در كويرياتش برجا نهاده بيش از عرفان مجرد و انتزاعي است ، عرفان او دست اندر كار ساخت انساني مي شود كه تمام تاريخ را درنورديده و با تجربه اي از تمام ادوار تاريخ ، تمام فلسفه ها و راهها ، تمام شكستها و پيروزيها ، كوشش مي كند تا جامعه اي انساني بسازد . عرفان او از عدالت اجتماعي سخن مي گويد ، عرفان او از فلسفه ها سخن مي گويد ، عرفان او از مدرنيسم و بورژوازي و سرمايه داري سخن مي گويد. عرفان او نه تنها از آزادي انساني (كه دغدغه ديرين عرفان است) ، بلكه از آزادي اجتماعي مي گويد. عرفان او از ((خدا)) شروع مي كند و با ((انسان)) پايان مي يابد ، عرفان او آتش زننده است نه آرامش دهنده . اينجاست كه حرف آن روشنفكران كاملاً دچار تناقض مي شود ، آيا اين نسل به دنبال عرفان مجرد كننده است يا منبعي براي ساختن خويش ؟ كه شايد از اين راه به آرامش وجودي برسد.

به نظر من عرفان او همان دعوت مولوي است كه مي گويد :

(( بيا ! آخر تا چند بيگانه اي در ميان تشويشها و سوداها ؟ ))

آيا همين دليلي نيست براي نياز اين عصر و اين نسل به شريعتي ؟
چرا باز هم شريعتي ؟
كساني كه امروز از شريعتي سخن مي گويند و از راه يا شخصيت او تمجيد مي كنند يا به هر نحوي از او به عنوان آلترناتيوي در اين دوران ياد مي كنند ، در برابر انتقاد بسيار بزرگي قرار دارند و اينكه (( چرا باز هم شريعتي ؟ )) ، منتقدان مي گويند كه او در زماني مي زيست كه ديگر گذشته است ، پس راهش و حرفهايش نيز گذشته است ، ديگر نمي توان بر راه او رفت . بسياري از روشنفكران به اصطلاح چپ گشته (هم در تفكر ، هم در سياست ، هم از نظر مقامهاي دولتي و حكومتي )
مي گويند كه آنچه از شريعتي باقي مانده است ، كويريات (جنبة عرفاني ) اوست . از طرفي هم توجه بيشتر نسل جوان به همين قسمت از آثارش سخن آنان را واقعي نشان مي دهد . اما آنچه كه شريعتي در كويرياتش برجا نهاده بيش از عرفان مجرد و انتزاعي است ، عرفان او دست اندر كار ساخت انساني مي شود كه تمام تاريخ را درنورديده و با تجربه اي از تمام ادوار تاريخ ، تمام فلسفه ها و راهها ، تمام شكستها و پيروزيها ، كوشش مي كند تا جامعه اي انساني بسازد . عرفان او از عدالت اجتماعي سخن مي گويد ، عرفان او از فلسفه ها سخن مي گويد ، عرفان او از مدرنيسم و بورژوازي و سرمايه داري سخن مي گويد. عرفان او نه تنها از آزادي انساني (كه دغدغه ديرين عرفان است) ، بلكه از آزادي اجتماعي مي گويد. عرفان او از ((خدا)) شروع مي كند و با ((انسان)) پايان مي يابد ، عرفان او آتش زننده است نه آرامش دهنده . اينجاست كه حرف آن روشنفكران كاملاً دچار تناقض مي شود ، آيا اين نسل به دنبال عرفان مجرد كننده است يا منبعي براي ساختن خويش ؟ كه شايد از اين راه به آرامش وجودي برسد.
به نظر من عرفان او همان دعوت مولوي است كه مي گويد :
(( بيا ! آخر تا چند بيگانه اي در ميان تشويشها و سوداها ؟ ))
آيا همين دليلي نيست براي نياز اين عصر و اين نسل به شريعتي ؟

۱۳۸۲ دی ۱۱, پنجشنبه

سلام خدمت دوستان

من « اشكان » از دوستان « آقا رضا » هستم ، كه در اين مدت كه ايشان نيستند مسووليت اين وبلاگ به عهده من مي باشد.

قرار شده بود كه آقا رضا مشخصات وبلاگ ( رمز ورود ) را به من بدهند كه وقتي اعزام شدند ، ديدم خبري از رمز نيست ،حدود يك هفته بعد رمز توسط mail به دستم رسيد و حالا در خدمت شما دوستان هستم . فكر مي كنم بيشتر از دكتر شريعتي خواهم نوشت . و دوست دارم كه از نظر شما مطلع شوم .

(( جهان دروازه اي است

گشوده به صحاري گسترده در سردي و خاموشي .

اي كه گم كرده اي يك بار

ترا گم كرده چيست ، اي بيقرار ؟ )) ـ نيچه ـ
سلام خدمت دوستان
من « اشكان » از دوستان « آقا رضا » هستم ، كه در اين مدت كه ايشان نيستند مسووليت اين وبلاگ به عهده من مي باشد.
قرار شده بود كه آقا رضا مشخصات وبلاگ ( رمز ورود ) را به من بدهند كه وقتي اعزام شدند ، ديدم خبري از رمز نيست ،حدود يك هفته بعد رمز توسط mail به دستم رسيد و حالا در خدمت شما دوستان هستم . فكر مي كنم بيشتر از دكتر شريعتي خواهم نوشت . و دوست دارم كه از نظر شما مطلع شوم .
(( جهان دروازه اي است
گشوده به صحاري گسترده در سردي و خاموشي .
اي كه گم كرده اي يك بار
ترا گم كرده چيست ، اي بيقرار ؟ )) ـ نيچه ـ