۱۳۸۲ دی ۲, سه‌شنبه

اينک آخرالزمان

خب همونطور که حدس می زدم، بايد تا آخرين لحظه بشدت مشغول می بودم. طوری که حتی ساکم رو هم خواهرم بستش!

تا 45 روز ديگه نيستم و به احتمال زياد خودم نمی تونم اينجا رو آپديت کنم. ولی ممکنه يکی از دوستها و "هم-شريعتی-خوان" هام تو اينجا مطلب بنويسه.(اشکان جان، شرمنده، بيشتر از اين فرصت نشد که معرفی ت کنم!)

هاه! زندگی و همه دار و دسته کثيفش رو بشدت ريز می بينم. طوری که حتی ارزش اينو ندارند يکی از گلوله های ته مونده تفنگم رو حرومشون کنم.

برمی گردم!

چهارشنبه، 3 دی 82، چند ساعت قبل از اعزام به جهنم!
اينک آخرالزمان
خب همونطور که حدس می زدم، بايد تا آخرين لحظه بشدت مشغول می بودم. طوری که حتی ساکم رو هم خواهرم بستش!
تا 45 روز ديگه نيستم و به احتمال زياد خودم نمی تونم اينجا رو آپديت کنم. ولی ممکنه يکی از دوستها و "هم-شريعتی-خوان" هام تو اينجا مطلب بنويسه.(اشکان جان، شرمنده، بيشتر از اين فرصت نشد که معرفی ت کنم!)
هاه! زندگی و همه دار و دسته کثيفش رو بشدت ريز می بينم. طوری که حتی ارزش اينو ندارند يکی از گلوله های ته مونده تفنگم رو حرومشون کنم.
برمی گردم!

چهارشنبه، 3 دی 82، چند ساعت قبل از اعزام به جهنم!
آهنگهایی که تو این ده بیست روز بشدت رو اعصاب من راه می رفتند

Into The Night by Benny Mardonis


Download - 648k

je vie pour elle by Lara Fabian & Andrea Boccelli


Download - 414k

آهنگهایی که تو این ده بیست روز بشدت رو اعصاب من راه می رفتند





Into The Night by Benny Mardonis

Download - 648k







je vie pour elle by Lara Fabian & Andrea Boccelli

Download - 414k

۱۳۸۲ آذر ۲۸, جمعه

اين وبلاگ به پايان نرسيده است!

ولی متاسفانه سرم خيلی شلوغه.
اين وبلاگ به پايان نرسيده است!
ولی متاسفانه سرم خيلی شلوغه.

۱۳۸۲ آذر ۱۳, پنجشنبه

اين دو تا متن پايين رو نوشتم، به بهانه اين جمله دکتر که گفته بود:

از سه تا "ت" بدم مياد: تاريخ، تقليد و تقی زاده!

و برای لحظاتی که دلم می خواد:

"سر بر ديوار همه خانه های گلين و دوردست بگذارم و غم قرنها را زار بگريم"
اين دو تا متن پايين رو نوشتم، به بهانه اين جمله دکتر که گفته بود:
از سه تا "ت" بدم مياد: تاريخ، تقليد و تقی زاده!

و برای لحظاتی که دلم می خواد:
"سر بر ديوار همه خانه های گلين و دوردست بگذارم و غم قرنها را زار بگريم"
به تاريخ، اين پيرِ هرزه گرد

از تو انتظاری بيش از اين نيست.

تو را برای اين پرورده اند که همچون پيرزن های هرزه گرد و لوده، در شلوغ ترين ميادين شهر، بلندترين کاخها و داغترين حرمسراهای پادشاهان سرک بکشی و با خوشنام ترين، اشراف زاده ترين، پرهياهو ترين و خوش چهره ترين خلايق هم صحبت شوی و همه حوادث گذرنده بر آنها را با جزييات کامل بر صفحات کتاب پلشت خود جاودان کنی.

از رجزخوانيها و هارت و پورت های رستم و اسفنديار در برابر هم

تا داستانهای رنگارنگ هزارويکشب کاخ خليفه بغداد

تا نغمه های لوس و دخترمابانه لامارتين برای مادام الوير(همه اش آه، اوه، ايش، کجايی؟ دلم تنگ شده است! باسنم گشاد شده است! آه، اوه، آخ ...)

تا لحاف کشی برای اشرف پهلوی و معشوق های نیمه-مردش!

تو را با افکار بلند عين القضات چه کار، ای کوتوله؟

تو از زخمهای جانکاه صادق هدايت، فانوس دريايی ويرجينيا وولف و روح ناآرام و بلند سيلويا پلات چه می دانی؟ (جز آنکه تاريخ و روش خودکشی و محل خاکسپاری پيکر آنها را به همراه چند دليل مزخرف و ژورناليستی برای انتحار در کنارشان بنويسی و پرونده شان را مختومه اعلام کنی، کار ديگری می توانی انجام دهی؟)

می دانم که رسالتت در اين قرن را هم بخوبی انجام می دهی. بخصوص با ابزارهای تکنولوژيک جديدی که به آن مجهز شده ای و در آن واحد می توانی همه سوراخ سنبه های مورد علاقه ات را ديد بزنی. از من بهتر می دانی که حالا دوره هری پاترها، ماتريکس ها، گروه آريان و ديويد بکهام هاست. راستی شنيده ام چند شب پيش ديويد بکهام يک آروغ مشکوک و نابهنگام بطرف همسرش پرتاب کرده است. اگر تا بحال بخش جداگانه ای به آروغهای او اختصاص نداده ای، حتما اين کار را انجام بده. ممکن است فلسفه پشت اين آروغ در قرنهای آينده کشف شود!
به تاريخ، اين پيرِ هرزه گرد

از تو انتظاری بيش از اين نيست.
تو را برای اين پرورده اند که همچون پيرزن های هرزه گرد و لوده، در شلوغ ترين ميادين شهر، بلندترين کاخها و داغترين حرمسراهای پادشاهان سرک بکشی و با خوشنام ترين، اشراف زاده ترين، پرهياهو ترين و خوش چهره ترين خلايق هم صحبت شوی و همه حوادث گذرنده بر آنها را با جزييات کامل بر صفحات کتاب پلشت خود جاودان کنی.

از رجزخوانيها و هارت و پورت های رستم و اسفنديار در برابر هم
تا داستانهای رنگارنگ هزارويکشب کاخ خليفه بغداد
تا نغمه های لوس و دخترمابانه لامارتين برای مادام الوير(همه اش آه، اوه، ايش، کجايی؟ دلم تنگ شده است! باسنم گشاد شده است! آه، اوه، آخ ...)
تا لحاف کشی برای اشرف پهلوی و معشوق های نیمه-مردش!

تو را با افکار بلند عين القضات چه کار، ای کوتوله؟
تو از زخمهای جانکاه صادق هدايت، فانوس دريايی ويرجينيا وولف و روح ناآرام و بلند سيلويا پلات چه می دانی؟ (جز آنکه تاريخ و روش خودکشی و محل خاکسپاری پيکر آنها را به همراه چند دليل مزخرف و ژورناليستی برای انتحار در کنارشان بنويسی و پرونده شان را مختومه اعلام کنی، کار ديگری می توانی انجام دهی؟)

می دانم که رسالتت در اين قرن را هم بخوبی انجام می دهی. بخصوص با ابزارهای تکنولوژيک جديدی که به آن مجهز شده ای و در آن واحد می توانی همه سوراخ سنبه های مورد علاقه ات را ديد بزنی. از من بهتر می دانی که حالا دوره هری پاترها، ماتريکس ها، گروه آريان و ديويد بکهام هاست. راستی شنيده ام چند شب پيش ديويد بکهام يک آروغ مشکوک و نابهنگام بطرف همسرش پرتاب کرده است. اگر تا بحال بخش جداگانه ای به آروغهای او اختصاص نداده ای، حتما اين کار را انجام بده. ممکن است فلسفه پشت اين آروغ در قرنهای آينده کشف شود!
به تاريخ، اين جيره خوارِ تحريف گر

نمی دانم چرا در آن هنگام که مشغول فيلمبرداری از قصرهای باشکوه و مجلل فرعون بودی، ناگهان تصوير بی موقع و زشت ميليونها برده با چهره های پلشت در کنار آن تصوير باشکوه ظاهر شد. تصوير برده هايی که داشتند ستون کاخها را با سنگهای چند تنی و گاها با پيکرهای نحيف خويش بنا می کردند.

آخرين تصويری که از ابوذر به ياد دارم، لحظه ای بود که داشت با علی وداع می کرد و به صحرای ربذه می رفت. آيا در صحرای ربذه امکانات فيلمبرداری نداشتی يا ابوذر ديگر ارزش تعقيب کردن را نداشت؟

نمی دانم چرا آن کفاش و پسرش بدون هماهنگی قبلی وارد صحنه تئاتر موزونِ سلسله ساسانی می شدند! آيا تحصيل چند کلاس بالاتر ارزش آن را داشت که هم اوقات همايونی انوشيروان عادل را تلخ کنند و هم در فيلم شما وقفه ايجاد کنند؟

من هم مثل تو نمی دانم که اخبار ناموثق جنايت ها و تجاوزهای اعراب به زنها و دختران هنگام فتح ايران از دهان نامبارک کدام موجود خبيثی درز کرده است! مگر قرار نبود مردم ايران از آنها با آغوش باز استقبال کنند؟ مگر اين اعراب دوست داشتنی می توانسته اند جز اسلام، اين دين رحمت و عدالت، تحفه ديگری برای مردم اين سرزمين به ارمغان آورند؟

تو خودت نمی دانی چقدر جهش هايت از روی دورهای تاريخی هيجان انگيز است! مثلا من خودم وقتی در آن شب هولناک با هراس تمام کردن کتاب 300 صفحه ای تاريخ سوم دبيرستان دست و پنجه نرم می کردم، از اينکه ناگهان از خرداد 42 به اوائل سال 57 رسيدی بسيار از تو تشکرآلود شدم! در آن شب اصلا مايل نبودم بدانم آيا در اين بازه کسی مشغول مبارزه مسلحانه يا فرهنگی بود يا نه؟ زندانيهای رژيم را چه کسانی تشکيل می دادند؟ آيا شاعری شعر ناموزونی می سرود يا خير؟ گويا تو هم هيچوقت به گفت اين حرفها رغبتی نداشتی!

به هرحال هيچ يک از اينها مهم نيست. مسئله اصلی اينست که تو به هدف اصلی خود که همانا تهيه يک فيلم موزون و لطيف و بدون پارازيت از حقايق گذشته است، برسی! برای اينکار اگر لازم باشد،

همه ما صورتمان را برمی گردانيم،

چشمهايمان را می بنديم،

گوشهايمان را کر می کنيم،

لبانمان را به هم می دوزيم

تا تو بتوانی نتيجه کار خود را به سفارش دهنگان و سرمايه گذاران اصلی فيلم تحويل دهی تا هم جيره روزانه خودت را دريافت کنی و هم نزد خداوندان قدرت و ثروت شرمسار نباشی!
به تاريخ، اين جيره خوارِ تحريف گر

نمی دانم چرا در آن هنگام که مشغول فيلمبرداری از قصرهای باشکوه و مجلل فرعون بودی، ناگهان تصوير بی موقع و زشت ميليونها برده با چهره های پلشت در کنار آن تصوير باشکوه ظاهر شد. تصوير برده هايی که داشتند ستون کاخها را با سنگهای چند تنی و گاها با پيکرهای نحيف خويش بنا می کردند.

آخرين تصويری که از ابوذر به ياد دارم، لحظه ای بود که داشت با علی وداع می کرد و به صحرای ربذه می رفت. آيا در صحرای ربذه امکانات فيلمبرداری نداشتی يا ابوذر ديگر ارزش تعقيب کردن را نداشت؟

نمی دانم چرا آن کفاش و پسرش بدون هماهنگی قبلی وارد صحنه تئاتر موزونِ سلسله ساسانی می شدند! آيا تحصيل چند کلاس بالاتر ارزش آن را داشت که هم اوقات همايونی انوشيروان عادل را تلخ کنند و هم در فيلم شما وقفه ايجاد کنند؟

من هم مثل تو نمی دانم که اخبار ناموثق جنايت ها و تجاوزهای اعراب به زنها و دختران هنگام فتح ايران از دهان نامبارک کدام موجود خبيثی درز کرده است! مگر قرار نبود مردم ايران از آنها با آغوش باز استقبال کنند؟ مگر اين اعراب دوست داشتنی می توانسته اند جز اسلام، اين دين رحمت و عدالت، تحفه ديگری برای مردم اين سرزمين به ارمغان آورند؟

تو خودت نمی دانی چقدر جهش هايت از روی دورهای تاريخی هيجان انگيز است! مثلا من خودم وقتی در آن شب هولناک با هراس تمام کردن کتاب 300 صفحه ای تاريخ سوم دبيرستان دست و پنجه نرم می کردم، از اينکه ناگهان از خرداد 42 به اوائل سال 57 رسيدی بسيار از تو تشکرآلود شدم! در آن شب اصلا مايل نبودم بدانم آيا در اين بازه کسی مشغول مبارزه مسلحانه يا فرهنگی بود يا نه؟ زندانيهای رژيم را چه کسانی تشکيل می دادند؟ آيا شاعری شعر ناموزونی می سرود يا خير؟ گويا تو هم هيچوقت به گفت اين حرفها رغبتی نداشتی!

به هرحال هيچ يک از اينها مهم نيست. مسئله اصلی اينست که تو به هدف اصلی خود که همانا تهيه يک فيلم موزون و لطيف و بدون پارازيت از حقايق گذشته است، برسی! برای اينکار اگر لازم باشد،
همه ما صورتمان را برمی گردانيم،
چشمهايمان را می بنديم،
گوشهايمان را کر می کنيم،
لبانمان را به هم می دوزيم
تا تو بتوانی نتيجه کار خود را به سفارش دهنگان و سرمايه گذاران اصلی فيلم تحويل دهی تا هم جيره روزانه خودت را دريافت کنی و هم نزد خداوندان قدرت و ثروت شرمسار نباشی!