اين مرثيه ای برای آرمانگرايی نيست!
از حجت شريفی حرف زدن کار آسونی نيست. به خصوص واسه من که فرصت اينو نداشتم که به هزارتوی روحش سرک بکشم و ارتباطمون باهم فقط از طريق يک دوست مشترک بود.
تو اين دوران استاصال و قحطی صدا در داخل، اين اقدام سمبوليک (و متاسفانه مثل هميشه بيفايده!) بچه ها از خارج کشور می تونه غنيمت باشه. تو دورانی که ما آشناهای درجه دوم از دوستای درجه اولش می پرسيم "چه خبر از حجت؟" و اونها بی خبرتر از ما !
حجت تنها چهره باقی مانده از اون نسل (نسل؟! کاربرد اين کلمه زياد هم بيجا نيست. انگار يک قرن از اون دوران گذشته )بود. نسل آپاچی ها. تنها نسلی که تونست بچه های دانشگاه رو که در بی بخاری و بی توجهی به مسائل سياسی زبانزد بودند، به حرکت دربياره. روزهای گرم و پرشور، تعطيل کردن کلاسها، تريبون های آزاد (که هميشه پرشورترين سخنرانی ها واسه حجت بود. طوری که بعد از اتمام حرفهاش بچه ها بيش از يک دقيقه يکريز براش کف می زدند) تحصن جلوی ابن سيناها، دستها رو حلقه کردن و خوندن سرود "يار دبستانی من" و...
اوووووه. واقعا انگار يک قرن گذشته. نمی دونم چی شد. يعنی هم می دونم و هم نمی دونم. بعد از قلع و قمح تحکيم وحدت ديگه رمقی برای انجمن دانشگاهها نمونده بود. يا شايد وقتی بچه ها کم کم به زندگی دچار می شدند. قسمت دردناکش همين جا بود. وقتی می ديدی بچه های پرشور انجمن، يکی يکی، در واقع دوتا دوتا (!)، سياست رو می بوسيدند و می گذاشتند کنار و پيمان زندگی زناشويی خودشون رو با طعنه ای به آرمانگرايی روی کاغذ نقش می بستند. يه چيز تو مايه های اينکه : "عزيزم، ما رفتيم. بای بای!"
آيا اين تلاطمهای زود گذر چيزی مثل شور و شر جوونی و حتی در مرحله ای نياز به جلب نظر در جنس مخالف نيست؟! که تزريق مصلحت انديشی و آينده نگری به عنوان ارکان زندگی و رسوب تدريجی پس مانده های آرمانها، از جوانهای پرشر و شور ديروز انسانهای محافظه کار فردا رو می سازه. و کدوم انسان عاقلی آغوش گرم و پرحرارت يار را به کوره راه پرتلاطم مبارزه ترجيح می ده؟! چه کسی حاضره پذيرش و بورسيه دانشگاههای اون ور آب رو با کنج زندان انفرادی عوض کنه؟!
و اينطور بود که راه حجت از همه اونها جدا شد تا امروز که ...
اين قسمتهای زندگيه که هميشه ازش می ترسم. هميشه! دچار شدن به زندگی، مرگ آرمانها، مرگ بلندپروازی و تمرين اينکه چطور می شه مثل يک گياه، مثل يک جونور بطور غريزی زندگی کرد!
نه، اشتباه نکنيد. اين مرثيه ای برای آرمانگرايی نيست. سالها و سالها، بلکه قرنها و قرنهاست که اين راه مبارزين خودش رو از دست می ده که "روندگان آن اندکند". اصلا شايد بهتر باشه که پيکر آرمان رو با چاقوی عقلانيت شکافت و حلاجی کرد. آرمانهای پوچ و بی ارزش بايد بميرند تا از کنار اونها آرمانهای بزرگتر و با ارزشتر زاده بشند.
اين مرثيه ای برای آرمانگرايی نيست، که ستاره پرفروغش تنها، مغرور و بی نياز در بلندای آسمان می درخشد.