می شه اعتماد به نفس رو پشت چشمهای سرد و بی تفاوت محبوب جا گذاشت.
می شه اعتماد به نفس رو در پای پيکر بی جان دختری آويخته به گور، که" در زندگی هيچ کس عاشقانه به او نگريست"، به خاک سپرد.
می شه اعتماد به نفس رو همراه پايان تلخ و تکراری همه قصه های "بره و گرگ" به بايگانی سپرد.
می شه عاقبت اعتماد به نفس رو در سرنوشت شوم و دردناک "پرومته"، که جسورانه آتش را از خدايان ربود و به ميان آدميان آورد، ديد و عبرت آموخت!
می شه اعتماد به نفس رو در هياهوی زندگی جبری انسان ها گم کرد، انسانهايی که هر چه کاملتر می شوند، تنهاتر می شوند و از هم دورتر.
می شه ....
خيلی چيزها می شه. اعتماد به نفس. می شه خيلی جاها گمش کرد. ولی فقط يک جا بايد دنبالش گشت. فقط يک جا!