۱۳۸۰ بهمن ۱, دوشنبه

ديشب جاتون خالی ،باز درگيريهای درونی و فلسفي اينجانب سررفته بودو بشدت با خودم و خدا دست به يقه شده بودم وفرياد شکوه هام گوش خودم رو که کر کرده بود، خدا رو ديگه نمی دونم. اصلا نمی دونم به حرفهام گوش می کرد يا نه! مثل هميشه درگيری يکطرفه.اون که جوابمو نميده ، آخرش هم اگه خيلی لطف کنه ،يک دياسپام خواب برام تجويز می کنه تا مثل ساير خلايق خواب شيرين شبانه رو تجربه کنم و در اين مدت همه مشکلات فلسفيم در من حل شوند و فردا که چشمهامو به طلوع خورشيد باز می کنم ، زندگی رو زيبا ببينم و خودم رو خوشبخت و راضی...!