۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

ز مثل زندگی، پ مثل پیچ در پیچ

ای کسانی که از رنگ و نام کنفرانس ها نمی هراسید و تنها به خودتان توکل می کنید و مقاله تان را با اعتماد به نفس کذایی به کنفرانس بالانشین های مستکبر می فرستید، بدانید و آگاه باشید که ما هم از شما حمایت می کنیم. لذا فرشته خود را در يک بعداز ظهر بی حادثه اسفندی بر شما نازل می کنیم و روح و جانتان را از شادی لبریز می کنیم. باشد که در یک روز گرم تابستانی شما را به بارگاهمان در شیکاگو به یخ در بهشت با طعم هوش مصنوعی دعوت نماییم. تا اطلاع ثانوی همینگونه الکی خوش باشید که ما سبک مغزان را ارج می نهیم.

***

تنها صدای ساختگی پیغام گیر است که می ماند: "ضمن عرض سلام و تشکر از حضور پرشور شما در بازی عشقهای تخمی-تخیلی، به اطلاع رسانده می شود که شما به انتهای این رابطه رسیده اید. برای بازگشت کل مسیر 1 را فشار دهید، برای مرور خاطرات 2 را فشار دهید. برای دریافت قرص خواب 3 را فشار دهید. برای فحش دادن به ما 4 را فشار دهيد. برای فحش دادن به خودتان 5 را فشار دهید. برای انتقال به بیمارستان، تیمارستان یا قبرستان 6 را فشار دهيد. برای اظهار ندامت و پشیمانی خودتان را فشار ندهید، ما خودمان قبلا ترتیب همه جا را داده ایم. اگر مریض احوال نیستید، لطفا مجددا شماره گیری نفرمایید."

***

نشانه ها را باور ندارم. این هم در کنار خیلی از چیزهایی که خیلی سخت باور می کنم یا اینکه دوست دارم سخت باور کنم. برای همین است که تا کنون در برابر وسوسه های درونی و بیرونی که مرا به آماده کردن سفره هفت سین فرامی خوانند، مقاومت کرده ام. سعی می کنم بهار را تنها با نمودهای قابل لمس آن مثل خوب شدن هوا، طولانی شدن روزها و شاد شدن چهره شهر برای خود تعریف کنم و از فکر کردن به همه نشانه های انتزاعی پرهیز کنم. در این شرایط سفره هفت سین از القاء کمترین حس مثبتی در من عاجز است. شاید هیچ چیز وحشتناک تر از سفره هفت سینی که به تنهایی آماده می شود، به تنهایی دیده و لمس می شود و به تنهایی جمع می شود، نیست.