در آغاز هیچ نبود، حتی کلمه هم نبود. خورشید در آسمان می تابید و آسمان بر زمین می بارید و علف بر زمین سبز می شد و بره ها علف ها را می چریدند و گرگها بره ها را می دریدند و انسان آموخته بود که به همه طبیعت عشق بورزد و بعد به همه چیز خنجر بزند و مرگ در انتها همه را می بلعید.
و خدا که به تازگی از جنون خلقت رها شده بود، بر تخت کبریایی اش با فرشتگان برگزیده بارگاهش قمار می کرد و لحظه ای از پدیدار شدن آس خاج در دستانش ذوق زده می شد و لحظه ای دیگر از دیدن صحنه ای از حیات وحش قهقهه می زد و در چند لحظه بعد بی ثمرشدن آسش را با لعنت فرستادن به ابلیس تلافی می کرد.
امروز سالها بدنبال فردا دویده بود تا خوشبختی را در آن ملاقات کند و فردا سالها بود که داشت خاطرات خود را ورق می زد تا به یاد آورد خوشبختی را در کدام دیروز ملاقات کرده و از روی آن با عجله و ناکام گذشته است.
زندگی با همه رژها و خط چشم ها و تاپ ها و طنازی ها در برابر ما روسپیگری کرده بود و دیگر شاخکهایش برایمان از دور پیدا بود. مدتها بود که شاعر از وعده های به رنگ شقایق خود نزول کرده و به تک بیت "تا سیفون هست، زندگی باید کرد" قناعت می کرد.
"یخ در بهشت" ناب ترین هوسی بود که در سالهای اخیر به بارگاه ملکوتی ذهنمان مشرف شده بود، "آشپزخانه عاری از سوسک" آخرین هدف متعالی ای بود که برای آن جنگیده بودیم و تعارف زدن به استیو در مقابل درب ورودی توالت والاترین درجه ایثاری بود که بدان نائل شده بودیم.
خانم هنرپیشه را پس از اولین باری که بدون make-up زیارت نمودیم، وبا گرفتیم و ترک کردیم. خانم سرندیپیتی پس از آنکه یکبار یادمان رفت ابتدا از مارکس و هگل و کانت و برگمان و تارانتینو و چخوف و مارکز و ویرجینیا وولف مقدمه ای بخوانیم و بعد برویم سراغ شمع و گل و پروانه و "زیر باران باید رفت" و "بر سینه بوسه باید زد" و الخ ،ما را ترک کرد. برای خانم آفت زده پس از آنکه شروع به ذکر مصیبت از شکست های عشقی قبلیش کرد و از ما خواست تا از عشاق پیشین خوک صفتش اعلان برائت کنیم، یک وبلاگ با تیتر عاشقانه درست کردیم و برای ایشان و دل شکسته شان یک زندگی وبلاگی پرثمر آرزو کردیم. و بالاخره خانم وهم صورتی آنقدر ما را با اعتقاد قلبی به فال قهوه، ارتباط پنهانی با سای بابا، ابراز علاقه به لاک های جیغ ناک وابراز محبت به سگ سفید پشمالویش ناپلئون شرمسار نمود که از شدت کوتولگی فرهنگی خودمان را در مقابل چشمانش زنده به گور کردیم.
و در این لحظه عظیم تاریخی و پیج عظمای جغرافیایی، علیرغم میل باطنی و برخلاف پیمانی که با شما جهت محافظت از ذات اقدستان در صحرای عدم بسته بودیم و آگاه به همه خطراتی که ساحت مقدستان را در عالم وجود تهدید می کند و هزینه بر شدن پرواز به صحرای عدم بدلیل افزایش قیمت سوخت و جهت شادی روح رفتگان و به حسرت هواهای دونفره ای که این روزها تماما توسط بزها استنشاق می شوند، حکم به خلقت شما می دهیم. باشد که ندای خلقت ما را اجابت فرموده، ملوکانه از صحرای عدم به خاک وجود قدم بگذارید و ما را در تحمل خرزهره های حیات تسلی خاطر دهید.