گفتگوها، برنامه ها، خوشحالی ها، ناراحتی ها، نگاه ها، دغدغه ها، همه و همه یک حس را در تو تداعی می کنند. بنا به عادت ما به این مقولات Cheap می گوییم(شايد بکاربردن این اصطلاح در مورد آنها کمی بی انصافی باشد. راستی معادل Cheap که جنبه منفی از آن حذف شده باشد، چیست؟)
اينها عجیب از جنس زندگی هستند. خوبی یا بدی آنها این است که به ابعاد زندگی چیزی برخلاف زندگی اضافه نمی کنند و به همین دليل ناسازگاریها و تضادهای درونی از جنس آنچه در بين ما شايع و فراوان است، در بین اين مردمان به ندرت به چشم می خورد.
نمی توانی به سادگی با آنها قاطی شوی. بخصوص اگر عادت نداشته باشی لبخندهای صلواتی به ديگران تحویل بدهی. درک کردن آنها آسان نيست(در واقع درک کردن آنها برخلاف میل ما سخت و پيچيده نيست) هرچند که مدتها سعی کرده باشی همه ریشه ها، شاخه ها و زائده هایی که آنها را تصنعی می دانی و اعتقاد داری بی دليل تو و زندگیت را سنگين کرده اند، از روحت هرس کنی.
نه! آسان نيست. ناگهان در بين جمع احساس می کنی که در خلوت خودت يا با دوستانت در دانشگاه یا کافه نشسته ای و زندگی را به چهارمیخ کشيده اید و غمها و شاديهایتان را از بازيهای تراژيک و کميک زندگی با هم تقسيم می کنيد.
ناگهان به ياد اين حرف شرقی افتادم :
"وقتی ایران بودم فکر می کردم که انسانی عادی هستم که در شرایط غیرعادی قرار گرفته است. اینجا که هستم فکر می کنم که انسانی غیرعادی هستم که در شرایط عادی قرار گرفته است"