یه خورده وقت می خواد تا به این سرزمین تنها، به سرزمین باران و سبزه و سرما، به سرزمین دخترهای شیک پوش و پسرهای شلخته، به دانشگاهی که دیوار ندارد، به سرزمین آدمهای نجیب، به سرزمین فعالیت پر از آرامش، به سرزمين لبخندهای همیشگی، به سرزمین شادی و سرزندگی، به سرزمین همه چیزداشتن و هیچ نداشتن، به صدای آدمها از پشت تلفن، به تصویر آدمها از پشت صفحه مانیتور، به اتاق کوچک، به جای خالی کتابها، به حسرت های فروخورده و نوستالژی های کمین کرده، به فقدان شعله، به سرزمین غربت، به کانادا عادت کنم.
اینجا آزادی و امید تنها سرمایه و معنی زندگی منه!