One-Time Gambles
قمارهایی هست که فقط یکبار می توان آنها را باخت. اگر هم بخواهی برای بار دوم سر آن میز قمار بنشینی، از همه حسابگران عالم حسابگرتر شده ای. خودت این را می دانی!
بعد از اولین تاراج، دیگر به یک کاریکاتور تبدیل می شوی و بدون آن نقاب امن و فریبنده نمی توانی پا به آن قمارخانه بگذاری.
چیزهایی هست که فقط یکبار می توان آن را باخت. بعد از بار اول، یا باید آنقدر ابله باشی تا با اسباب بازیهایی قلابی جای آنها را پر کنی(تا تو را هم در آن بازی شرکت دهند) و یا آنقدر پخته و حرفه ای شده باشی تا کسی قلابی بودن ورقهایت را تشخیص ندهد.
راههایی هست که فقط یکبار می توان در آنها گم شد. تب هایی هست که فقط یکبار می شود در آنها سوخت.
دفعات بعد، تکرار کمدی وار آن تراژدی اول است.
پ.ن: بیا به این حرفها ایمان آوریم تا نه دیگر تو مرا به محافظه کاری و کم جراتی متهم کنی و نه من به بی تابی های گنجشک وارت لبخند بزنم.
۱۳۸۴ تیر ۶, دوشنبه
One-Time Gambles
قمارهایی هست که فقط یکبار می توان آنها را باخت. اگر هم بخواهی برای بار دوم سر آن میز قمار بنشینی، از همه حسابگران عالم حسابگرتر شده ای. خودت این را می دانی!
بعد از اولین تاراج، دیگر به یک کاریکاتور تبدیل می شوی و بدون آن نقاب امن و فریبنده نمی توانی پا به آن قمارخانه بگذاری.
چیزهایی هست که فقط یکبار می توان آن را باخت. بعد از بار اول، یا باید آنقدر ابله باشی تا با اسباب بازیهایی قلابی جای آنها را پر کنی(تا تو را هم در آن بازی شرکت دهند) و یا آنقدر پخته و حرفه ای شده باشی تا کسی قلابی بودن ورقهایت را تشخیص ندهد.
راههایی هست که فقط یکبار می توان در آنها گم شد. تب هایی هست که فقط یکبار می شود در آنها سوخت.
دفعات بعد، تکرار کمدی وار آن تراژدی اول است.
پ.ن: بیا به این حرفها ایمان آوریم تا نه دیگر تو مرا به محافظه کاری و کم جراتی متهم کنی و نه من به بی تابی های گنجشک وارت لبخند بزنم.
قمارهایی هست که فقط یکبار می توان آنها را باخت. اگر هم بخواهی برای بار دوم سر آن میز قمار بنشینی، از همه حسابگران عالم حسابگرتر شده ای. خودت این را می دانی!
بعد از اولین تاراج، دیگر به یک کاریکاتور تبدیل می شوی و بدون آن نقاب امن و فریبنده نمی توانی پا به آن قمارخانه بگذاری.
چیزهایی هست که فقط یکبار می توان آن را باخت. بعد از بار اول، یا باید آنقدر ابله باشی تا با اسباب بازیهایی قلابی جای آنها را پر کنی(تا تو را هم در آن بازی شرکت دهند) و یا آنقدر پخته و حرفه ای شده باشی تا کسی قلابی بودن ورقهایت را تشخیص ندهد.
راههایی هست که فقط یکبار می توان در آنها گم شد. تب هایی هست که فقط یکبار می شود در آنها سوخت.
دفعات بعد، تکرار کمدی وار آن تراژدی اول است.
پ.ن: بیا به این حرفها ایمان آوریم تا نه دیگر تو مرا به محافظه کاری و کم جراتی متهم کنی و نه من به بی تابی های گنجشک وارت لبخند بزنم.
۱۳۸۴ تیر ۲, پنجشنبه
اینو علی تو کامنت مربوط به این مطلب پردرد عباس معروفی پست کرده:
خیلی دوستتان دارم و خواهم داشت... بانک اطلاعاتی غلط نتیجه اش همین می شود که امروز در وبلاگ شما می خوانیم! ...آقای معروفی مردم به احمدی نژاد در دور اول رای دادند ! دوستان در پای صندوقهای تهران بودند، رایها را شمردند : احمدی اول،هاشمی دوم، معین سوم (با نصف رای احمدی!).دوستان ما ،پدران ما، نزدیکان ما ، علیرغم فریادهای ما به او رای دادند! به ما نگویید که این بازیست! که در آنصورت هیچ راه نجاتی نداریم از ما نخواهید که به احمقانه ترین تحلیلهای رسانه های فارسی زبان خارج کشور دل ببندیم. معین گام بلندی برداشت (فرضا که معین اول انقلاب جوگیر بوده اصلا بد بوده ، آیا به انسانها حق تغییر نمی دهید؟ آیا از نظر شما انسانی که در راه تکامل و حق افکارش تغییر نکند انسان بیهوده و بی شعوری نیست؟) ما در راه دموکراسی به معین و اطرافیانش رای دادیم و به آن افتخار می کنیم همانطور که تاریخ گواه خواهد بود. امروز نیز برای جلوگیری از به یغما رفتن هر آنچه در این چند سال اخیر اندوخته ایم (مثل" حق" خواند وبلاگ شما؟!!و فریدون سه پسر داشت) به فردی رای می دهیم که بیست سال از او نفرت داشته ایم ! این سیاست است ! این یعنی حفظ مصالح فردی و جمعی! بنظر میرسد زجر آورترین کار برای ما نوشتن نام هاشمی است بر روی برگه رای (که مطمئنم در آن لحظه نگاه غضبناک گنجی را در ذهن خود مرور خواهم کرد) اما زجر آور تر از آن هم هست و آن زندگی زیر سایه باندی مخوف با هدایت یک کوچولوی هفت خط است باندی که وزیر کشورش فرهاد نظری (فرمانده نیروهای مهاجم به کوی دانشگاه) است و امثال حسین شریعتمداری ها پشت سر آنها هستند. آقای معروفی ما در واقعیت زندگی می کنیم! تا زمانیکه صدای فرهیختگان و نخبگان و شماها به گوش ملت ایران نرسد (که این آزمون نشان داد که نرسیده!) هیچ امیدی برای تحول در این مرز و بوم نیست. پس بگذارید بین ظلمات مطلق و تاریکی ، دومی را انتخاب کنیم. جامعه ما فعلا آمادگی تحول سیاسی را ندارد (لطفا از من دانشجو این حرف را قبول کنید) اجازه بدهید یک بار دیگر نفس گیری کنیم. به جای تحریم ، راه را نشان دهید : شفاف و روشن!!! البته با کمترین هزینه بدون ماجراجویی. ما آیدین هستیم ولی نمی گذاریم پدرمان کتابخانه را به آتش بکشد! کتابهایمان را حفظ می کنیم و منتظر فرصت می مانیم. پایدار باشید
خیلی دوستتان دارم و خواهم داشت... بانک اطلاعاتی غلط نتیجه اش همین می شود که امروز در وبلاگ شما می خوانیم! ...آقای معروفی مردم به احمدی نژاد در دور اول رای دادند ! دوستان در پای صندوقهای تهران بودند، رایها را شمردند : احمدی اول،هاشمی دوم، معین سوم (با نصف رای احمدی!).دوستان ما ،پدران ما، نزدیکان ما ، علیرغم فریادهای ما به او رای دادند! به ما نگویید که این بازیست! که در آنصورت هیچ راه نجاتی نداریم از ما نخواهید که به احمقانه ترین تحلیلهای رسانه های فارسی زبان خارج کشور دل ببندیم. معین گام بلندی برداشت (فرضا که معین اول انقلاب جوگیر بوده اصلا بد بوده ، آیا به انسانها حق تغییر نمی دهید؟ آیا از نظر شما انسانی که در راه تکامل و حق افکارش تغییر نکند انسان بیهوده و بی شعوری نیست؟) ما در راه دموکراسی به معین و اطرافیانش رای دادیم و به آن افتخار می کنیم همانطور که تاریخ گواه خواهد بود. امروز نیز برای جلوگیری از به یغما رفتن هر آنچه در این چند سال اخیر اندوخته ایم (مثل" حق" خواند وبلاگ شما؟!!و فریدون سه پسر داشت) به فردی رای می دهیم که بیست سال از او نفرت داشته ایم ! این سیاست است ! این یعنی حفظ مصالح فردی و جمعی! بنظر میرسد زجر آورترین کار برای ما نوشتن نام هاشمی است بر روی برگه رای (که مطمئنم در آن لحظه نگاه غضبناک گنجی را در ذهن خود مرور خواهم کرد) اما زجر آور تر از آن هم هست و آن زندگی زیر سایه باندی مخوف با هدایت یک کوچولوی هفت خط است باندی که وزیر کشورش فرهاد نظری (فرمانده نیروهای مهاجم به کوی دانشگاه) است و امثال حسین شریعتمداری ها پشت سر آنها هستند. آقای معروفی ما در واقعیت زندگی می کنیم! تا زمانیکه صدای فرهیختگان و نخبگان و شماها به گوش ملت ایران نرسد (که این آزمون نشان داد که نرسیده!) هیچ امیدی برای تحول در این مرز و بوم نیست. پس بگذارید بین ظلمات مطلق و تاریکی ، دومی را انتخاب کنیم. جامعه ما فعلا آمادگی تحول سیاسی را ندارد (لطفا از من دانشجو این حرف را قبول کنید) اجازه بدهید یک بار دیگر نفس گیری کنیم. به جای تحریم ، راه را نشان دهید : شفاف و روشن!!! البته با کمترین هزینه بدون ماجراجویی. ما آیدین هستیم ولی نمی گذاریم پدرمان کتابخانه را به آتش بکشد! کتابهایمان را حفظ می کنیم و منتظر فرصت می مانیم. پایدار باشید
اینو علی تو کامنت مربوط به این مطلب پردرد عباس معروفی پست کرده:
خیلی دوستتان دارم و خواهم داشت... بانک اطلاعاتی غلط نتیجه اش همین می شود که امروز در وبلاگ شما می خوانیم! ...آقای معروفی مردم به احمدی نژاد در دور اول رای دادند ! دوستان در پای صندوقهای تهران بودند، رایها را شمردند : احمدی اول،هاشمی دوم، معین سوم (با نصف رای احمدی!).دوستان ما ،پدران ما، نزدیکان ما ، علیرغم فریادهای ما به او رای دادند! به ما نگویید که این بازیست! که در آنصورت هیچ راه نجاتی نداریم از ما نخواهید که به احمقانه ترین تحلیلهای رسانه های فارسی زبان خارج کشور دل ببندیم. معین گام بلندی برداشت (فرضا که معین اول انقلاب جوگیر بوده اصلا بد بوده ، آیا به انسانها حق تغییر نمی دهید؟ آیا از نظر شما انسانی که در راه تکامل و حق افکارش تغییر نکند انسان بیهوده و بی شعوری نیست؟) ما در راه دموکراسی به معین و اطرافیانش رای دادیم و به آن افتخار می کنیم همانطور که تاریخ گواه خواهد بود. امروز نیز برای جلوگیری از به یغما رفتن هر آنچه در این چند سال اخیر اندوخته ایم (مثل" حق" خواند وبلاگ شما؟!!و فریدون سه پسر داشت) به فردی رای می دهیم که بیست سال از او نفرت داشته ایم ! این سیاست است ! این یعنی حفظ مصالح فردی و جمعی! بنظر میرسد زجر آورترین کار برای ما نوشتن نام هاشمی است بر روی برگه رای (که مطمئنم در آن لحظه نگاه غضبناک گنجی را در ذهن خود مرور خواهم کرد) اما زجر آور تر از آن هم هست و آن زندگی زیر سایه باندی مخوف با هدایت یک کوچولوی هفت خط است باندی که وزیر کشورش فرهاد نظری (فرمانده نیروهای مهاجم به کوی دانشگاه) است و امثال حسین شریعتمداری ها پشت سر آنها هستند. آقای معروفی ما در واقعیت زندگی می کنیم! تا زمانیکه صدای فرهیختگان و نخبگان و شماها به گوش ملت ایران نرسد (که این آزمون نشان داد که نرسیده!) هیچ امیدی برای تحول در این مرز و بوم نیست. پس بگذارید بین ظلمات مطلق و تاریکی ، دومی را انتخاب کنیم. جامعه ما فعلا آمادگی تحول سیاسی را ندارد (لطفا از من دانشجو این حرف را قبول کنید) اجازه بدهید یک بار دیگر نفس گیری کنیم. به جای تحریم ، راه را نشان دهید : شفاف و روشن!!! البته با کمترین هزینه بدون ماجراجویی. ما آیدین هستیم ولی نمی گذاریم پدرمان کتابخانه را به آتش بکشد! کتابهایمان را حفظ می کنیم و منتظر فرصت می مانیم. پایدار باشید
خیلی دوستتان دارم و خواهم داشت... بانک اطلاعاتی غلط نتیجه اش همین می شود که امروز در وبلاگ شما می خوانیم! ...آقای معروفی مردم به احمدی نژاد در دور اول رای دادند ! دوستان در پای صندوقهای تهران بودند، رایها را شمردند : احمدی اول،هاشمی دوم، معین سوم (با نصف رای احمدی!).دوستان ما ،پدران ما، نزدیکان ما ، علیرغم فریادهای ما به او رای دادند! به ما نگویید که این بازیست! که در آنصورت هیچ راه نجاتی نداریم از ما نخواهید که به احمقانه ترین تحلیلهای رسانه های فارسی زبان خارج کشور دل ببندیم. معین گام بلندی برداشت (فرضا که معین اول انقلاب جوگیر بوده اصلا بد بوده ، آیا به انسانها حق تغییر نمی دهید؟ آیا از نظر شما انسانی که در راه تکامل و حق افکارش تغییر نکند انسان بیهوده و بی شعوری نیست؟) ما در راه دموکراسی به معین و اطرافیانش رای دادیم و به آن افتخار می کنیم همانطور که تاریخ گواه خواهد بود. امروز نیز برای جلوگیری از به یغما رفتن هر آنچه در این چند سال اخیر اندوخته ایم (مثل" حق" خواند وبلاگ شما؟!!و فریدون سه پسر داشت) به فردی رای می دهیم که بیست سال از او نفرت داشته ایم ! این سیاست است ! این یعنی حفظ مصالح فردی و جمعی! بنظر میرسد زجر آورترین کار برای ما نوشتن نام هاشمی است بر روی برگه رای (که مطمئنم در آن لحظه نگاه غضبناک گنجی را در ذهن خود مرور خواهم کرد) اما زجر آور تر از آن هم هست و آن زندگی زیر سایه باندی مخوف با هدایت یک کوچولوی هفت خط است باندی که وزیر کشورش فرهاد نظری (فرمانده نیروهای مهاجم به کوی دانشگاه) است و امثال حسین شریعتمداری ها پشت سر آنها هستند. آقای معروفی ما در واقعیت زندگی می کنیم! تا زمانیکه صدای فرهیختگان و نخبگان و شماها به گوش ملت ایران نرسد (که این آزمون نشان داد که نرسیده!) هیچ امیدی برای تحول در این مرز و بوم نیست. پس بگذارید بین ظلمات مطلق و تاریکی ، دومی را انتخاب کنیم. جامعه ما فعلا آمادگی تحول سیاسی را ندارد (لطفا از من دانشجو این حرف را قبول کنید) اجازه بدهید یک بار دیگر نفس گیری کنیم. به جای تحریم ، راه را نشان دهید : شفاف و روشن!!! البته با کمترین هزینه بدون ماجراجویی. ما آیدین هستیم ولی نمی گذاریم پدرمان کتابخانه را به آتش بکشد! کتابهایمان را حفظ می کنیم و منتظر فرصت می مانیم. پایدار باشید
۱۳۸۴ خرداد ۳۱, سهشنبه
۱۳۸۴ خرداد ۲۸, شنبه
بوی احمدی نژاد، بوی کثافت، بوی فاشیسم
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
صدایت از تهران می آمد. نگران من بودی. شنیده بودی که جلوی سفارت درگیر شده ام و فکر می کردی کار به کتک کاری و این حرف ها کشیده و با خوشحالی گفتی که خواهرها و برادرها را ناهار میهمان کردی تا در انتخابات شرکت نکنند و رای ندهند.
دلم گرفته است. بدجوری دلم گرفته است. می دانم که احمدی نژاد رای نمی آورد یا حداقل تقریبا مطمئن هستم که نظامیان رای نمی آورند، اما آشوب عجیبی در دلم است. بوی نفرت انگیز پاهای مانده در پوتین و کپک زده های حزب اللهی را احساس می کنم که در هلهله بلاهت و ساده دلی کسانی که نفرت شان از عقل شان قدرتمندتر است هوا را پر می کند. کاش لحظه ها زودتر بگذرند. کاش زودتر خبری بیاید.
تلفن ها می گویند که احمدی نژاد و قالیباف هنوز به رتبه سوم نیامده اند، اما اگر بیایند، اگر معلوم شود آنها برای اثبات قدرت و له کردن آزادی بیشتر همت داشتند تا ما برای دفاع از آزادی و ایران. اگر معلوم شود ملت ایران باز هم غایب بوده است و تنبلی تاریخی اش را پشت شعارهای دلخوش کن پنهان کرده است، چه باید بکنیم؟
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
اگر معلومم شود که تو نیامدی و در خانه نشستی و به سکوت و ساده دلی ات رنگ مبارزه زدی، شاید دیگر یادداشتی پشت کتابم برایت ننویسم. به پیرمرد هم بگو که نفرتش و خودخواهی اش آنقدر بزرگ بود که آن پرچم سه رنگی را که دکور عکس هایش می کند از یاد برد.
کاش خبرها به این بدی نباشد، ...
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
صدایت از تهران می آمد. نگران من بودی. شنیده بودی که جلوی سفارت درگیر شده ام و فکر می کردی کار به کتک کاری و این حرف ها کشیده و با خوشحالی گفتی که خواهرها و برادرها را ناهار میهمان کردی تا در انتخابات شرکت نکنند و رای ندهند.
دلم گرفته است. بدجوری دلم گرفته است. می دانم که احمدی نژاد رای نمی آورد یا حداقل تقریبا مطمئن هستم که نظامیان رای نمی آورند، اما آشوب عجیبی در دلم است. بوی نفرت انگیز پاهای مانده در پوتین و کپک زده های حزب اللهی را احساس می کنم که در هلهله بلاهت و ساده دلی کسانی که نفرت شان از عقل شان قدرتمندتر است هوا را پر می کند. کاش لحظه ها زودتر بگذرند. کاش زودتر خبری بیاید.
تلفن ها می گویند که احمدی نژاد و قالیباف هنوز به رتبه سوم نیامده اند، اما اگر بیایند، اگر معلوم شود آنها برای اثبات قدرت و له کردن آزادی بیشتر همت داشتند تا ما برای دفاع از آزادی و ایران. اگر معلوم شود ملت ایران باز هم غایب بوده است و تنبلی تاریخی اش را پشت شعارهای دلخوش کن پنهان کرده است، چه باید بکنیم؟
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
اگر معلومم شود که تو نیامدی و در خانه نشستی و به سکوت و ساده دلی ات رنگ مبارزه زدی، شاید دیگر یادداشتی پشت کتابم برایت ننویسم. به پیرمرد هم بگو که نفرتش و خودخواهی اش آنقدر بزرگ بود که آن پرچم سه رنگی را که دکور عکس هایش می کند از یاد برد.
کاش خبرها به این بدی نباشد، ...
بوی احمدی نژاد، بوی کثافت، بوی فاشیسم
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
صدایت از تهران می آمد. نگران من بودی. شنیده بودی که جلوی سفارت درگیر شده ام و فکر می کردی کار به کتک کاری و این حرف ها کشیده و با خوشحالی گفتی که خواهرها و برادرها را ناهار میهمان کردی تا در انتخابات شرکت نکنند و رای ندهند.
دلم گرفته است. بدجوری دلم گرفته است. می دانم که احمدی نژاد رای نمی آورد یا حداقل تقریبا مطمئن هستم که نظامیان رای نمی آورند، اما آشوب عجیبی در دلم است. بوی نفرت انگیز پاهای مانده در پوتین و کپک زده های حزب اللهی را احساس می کنم که در هلهله بلاهت و ساده دلی کسانی که نفرت شان از عقل شان قدرتمندتر است هوا را پر می کند. کاش لحظه ها زودتر بگذرند. کاش زودتر خبری بیاید.
تلفن ها می گویند که احمدی نژاد و قالیباف هنوز به رتبه سوم نیامده اند، اما اگر بیایند، اگر معلوم شود آنها برای اثبات قدرت و له کردن آزادی بیشتر همت داشتند تا ما برای دفاع از آزادی و ایران. اگر معلوم شود ملت ایران باز هم غایب بوده است و تنبلی تاریخی اش را پشت شعارهای دلخوش کن پنهان کرده است، چه باید بکنیم؟
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
اگر معلومم شود که تو نیامدی و در خانه نشستی و به سکوت و ساده دلی ات رنگ مبارزه زدی، شاید دیگر یادداشتی پشت کتابم برایت ننویسم. به پیرمرد هم بگو که نفرتش و خودخواهی اش آنقدر بزرگ بود که آن پرچم سه رنگی را که دکور عکس هایش می کند از یاد برد.
کاش خبرها به این بدی نباشد، ...
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
صدایت از تهران می آمد. نگران من بودی. شنیده بودی که جلوی سفارت درگیر شده ام و فکر می کردی کار به کتک کاری و این حرف ها کشیده و با خوشحالی گفتی که خواهرها و برادرها را ناهار میهمان کردی تا در انتخابات شرکت نکنند و رای ندهند.
دلم گرفته است. بدجوری دلم گرفته است. می دانم که احمدی نژاد رای نمی آورد یا حداقل تقریبا مطمئن هستم که نظامیان رای نمی آورند، اما آشوب عجیبی در دلم است. بوی نفرت انگیز پاهای مانده در پوتین و کپک زده های حزب اللهی را احساس می کنم که در هلهله بلاهت و ساده دلی کسانی که نفرت شان از عقل شان قدرتمندتر است هوا را پر می کند. کاش لحظه ها زودتر بگذرند. کاش زودتر خبری بیاید.
تلفن ها می گویند که احمدی نژاد و قالیباف هنوز به رتبه سوم نیامده اند، اما اگر بیایند، اگر معلوم شود آنها برای اثبات قدرت و له کردن آزادی بیشتر همت داشتند تا ما برای دفاع از آزادی و ایران. اگر معلوم شود ملت ایران باز هم غایب بوده است و تنبلی تاریخی اش را پشت شعارهای دلخوش کن پنهان کرده است، چه باید بکنیم؟
خسته ام. خسته دوماه فشار سنگین برای اینکه رودرروی نظامی ها و راست هایی که نقشه نابودی تتمه آزادی را کشیده اند هرروز چیزی بنویسم.
اگر معلومم شود که تو نیامدی و در خانه نشستی و به سکوت و ساده دلی ات رنگ مبارزه زدی، شاید دیگر یادداشتی پشت کتابم برایت ننویسم. به پیرمرد هم بگو که نفرتش و خودخواهی اش آنقدر بزرگ بود که آن پرچم سه رنگی را که دکور عکس هایش می کند از یاد برد.
کاش خبرها به این بدی نباشد، ...
۱۳۸۴ خرداد ۲۶, پنجشنبه
فردا رای می دم. نه واسه تایید هیچ شخص ، نظام یا مکتبی.
رای میدم چون می خوام پیرمردها رو پیش نوه هاشون برگردونم تا واسه اونها قصه بگن!
رای می دهم چون می خوام نظامی ها رو با پوتین و کلاه به پادگان برگردونم!
رای می دم چون از تو این "هوای تازه" هم بوی فاشیسم به مشامم می رسه!
رای می دم چون حافظه تاریخیم به من فهمونده که چشمام رو جلوی واقعیتهای زندگی هر چند تلخ نبندم.
رای می دم چون اعتقاد دارم هیچ کس دموکراسی را نمیاره دم در خونه هامون به ما هدیه کنه!
رای می دم! پراز اعتراض، پر از امید!
رای میدم چون می خوام پیرمردها رو پیش نوه هاشون برگردونم تا واسه اونها قصه بگن!
رای می دهم چون می خوام نظامی ها رو با پوتین و کلاه به پادگان برگردونم!
رای می دم چون از تو این "هوای تازه" هم بوی فاشیسم به مشامم می رسه!
رای می دم چون حافظه تاریخیم به من فهمونده که چشمام رو جلوی واقعیتهای زندگی هر چند تلخ نبندم.
رای می دم چون اعتقاد دارم هیچ کس دموکراسی را نمیاره دم در خونه هامون به ما هدیه کنه!
رای می دم! پراز اعتراض، پر از امید!
فردا رای می دم. نه واسه تایید هیچ شخص ، نظام یا مکتبی.
رای میدم چون می خوام پیرمردها رو پیش نوه هاشون برگردونم تا واسه اونها قصه بگن!
رای می دهم چون می خوام نظامی ها رو با پوتین و کلاه به پادگان برگردونم!
رای می دم چون از تو این "هوای تازه" هم بوی فاشیسم به مشامم می رسه!
رای می دم چون حافظه تاریخیم به من فهمونده که چشمام رو جلوی واقعیتهای زندگی هر چند تلخ نبندم.
رای می دم چون اعتقاد دارم هیچ کس دموکراسی را نمیاره دم در خونه هامون به ما هدیه کنه!
به معین رای می دم چون فرصت بهتری واسه تف انداختن تو صورت خیلی ها نمی بینم!
رای می دم! پراز اعتراض، پر از امید!
رای میدم چون می خوام پیرمردها رو پیش نوه هاشون برگردونم تا واسه اونها قصه بگن!
رای می دهم چون می خوام نظامی ها رو با پوتین و کلاه به پادگان برگردونم!
رای می دم چون از تو این "هوای تازه" هم بوی فاشیسم به مشامم می رسه!
رای می دم چون حافظه تاریخیم به من فهمونده که چشمام رو جلوی واقعیتهای زندگی هر چند تلخ نبندم.
رای می دم چون اعتقاد دارم هیچ کس دموکراسی را نمیاره دم در خونه هامون به ما هدیه کنه!
به معین رای می دم چون فرصت بهتری واسه تف انداختن تو صورت خیلی ها نمی بینم!
رای می دم! پراز اعتراض، پر از امید!