۱۳۸۳ دی ۱۱, جمعه

The hell is that your life goes on without you!

پوست اندازی خيلی خوبه. اين ويژگی بطرز عجيب غريبی تو بين موجودات زنده منتشر شده و تا حدی به بقای نسل گونه های مختلف کمک می کنه. به آدميزاد که رسيده(مثل خيلی از چيزهای ديگه) شکلش تغيير پيدا کرده و شده پوست اندازی روحی!

پوست اندازی خيلی خوبه! مخصوصا اگه بهش عادت کرده باشی، ديگه دردش بيشتر از چند روز باهات نيست. بعد می زنی زير همه چيز و می شی فرِش فرِش!

پوست اندازی خيلی خوبه، بشرطی که نخواسته باشی هر چند وقت يکبار جلوی آينه بايستی و دنبال خودت بگردی. دنبال پاره های وجودت که حالا زير خروارها خاک پوسيده، تجزيه شده و تو نمی دونی که کجا بايد خودت رو جستجو کنی. بری سر کدوم قبر واسه خودت فاتحه بخونی. نمی دونی دقيقا کی مردی:

شايد اون روزی که داشتی با آسانسور از اون برج ميومدی پايين و دلت می خواست اين آسانسور هيچوقت متوقف نشه و تا قعر زمين بره پايين،

شايد اون روزی که با شيفت ديليت دايرکتوری موزيک های قديميت رو پاک کردی و ديگه سراغ اونها نرفتی.

شايد وقتی همه اعتقادات مذهبيت رو ريختی تو توالت، روش سيفون کشيدی و شعله ايمان واسه هميشه تو قلبت خاموش شد،

شايد اون روزی که بخاطر رها شدن از دست اون فاشيست مجبور شدی غرورت رو له کنی و بعد هم باهاش دست بدی!

شايد اون روزی که يه آدم واسه هميشه تو ليست ميسنجرت به يک آدمک سرد و خاکستری تبديل شد و همزمان با اون برق چشمات واسه هميشه خاموش شد،

شايد اون شبی که از شدت تب مردی و بعد از اون ديگه هميشه تب داری، منتها يک تب سرد!

But the life goes on, with or without you!
The hell is that your life goes on without you!

پوست اندازی خيلی خوبه. اين ويژگی بطرز عجيب غريبی تو بين موجودات زنده منتشر شده و تا حدی به بقای نسل گونه های مختلف کمک می کنه. به آدميزاد که رسيده(مثل خيلی از چيزهای ديگه) شکلش تغيير پيدا کرده و شده پوست اندازی روحی!
پوست اندازی خيلی خوبه! مخصوصا اگه بهش عادت کرده باشی، ديگه دردش بيشتر از چند روز باهات نيست. بعد می زنی زير همه چيز و می شی فرِش فرِش!
پوست اندازی خيلی خوبه، بشرطی که نخواسته باشی هر چند وقت يکبار جلوی آينه بايستی و دنبال خودت بگردی. دنبال پاره های وجودت که حالا زير خروارها خاک پوسيده، تجزيه شده و تو نمی دونی که کجا بايد خودت رو جستجو کنی. بری سر کدوم قبر واسه خودت فاتحه بخونی. نمی دونی دقيقا کی مردی:
شايد اون روزی که داشتی با آسانسور از اون برج ميومدی پايين و دلت می خواست اين آسانسور هيچوقت متوقف نشه و تا قعر زمين بره پايين،
شايد اون روزی که با شيفت ديليت دايرکتوری موزيک های قديميت رو پاک کردی و ديگه سراغ اونها نرفتی.
شايد وقتی همه اعتقادات مذهبيت رو ريختی تو توالت، روش سيفون کشيدی و شعله ايمان واسه هميشه تو قلبت خاموش شد،
شايد اون روزی که بخاطر رها شدن از دست اون فاشيست مجبور شدی غرورت رو له کنی و بعد هم باهاش دست بدی!
شايد اون روزی که يه آدم واسه هميشه تو ليست ميسنجرت به يک آدمک سرد و خاکستری تبديل شد و همزمان با اون برق چشمات واسه هميشه خاموش شد،
شايد اون شبی که از شدت تب مردی و بعد از اون ديگه هميشه تب داری، منتها يک تب سرد!

But the life goes on, with or without you!

۱۳۸۳ آذر ۳۰, دوشنبه


Remind me my baby, remind me!

"There is no patch for stupidity!"


Remind me my baby, remind me!

"There is no patch for stupidity!"

۱۳۸۳ آذر ۲۸, شنبه

با اين کودن ِکوچولو ارتباط خیلی خوبی برقرار کردم!

با اين کودن ِکوچولو ارتباط خیلی خوبی برقرار کردم!

تهوع عظیمی پيش رو داشت. به تلافی حجم قابل توجهی از واقعيت که قورت داده بود!
تهوع عظیمی پيش رو داشت. به تلافی حجم قابل توجهی از واقعيت که قورت داده بود!