ترانه هایی هستند که با یک اشاره کوچک از خواب عمیق و طولانی در خاطرات آدم بیدار می شوند. به همین دلیل اراده ما برای بیعت با آقای ستار در کالگری اگر چه انتقادات فراوانی را از جانب انجمن "مبارزه با موزیک خز و آلاینده های صوتی" برانگیخت، ولی موجبات انبساط خاطر درون را فراهم نمود.
باید "همسفر" ، "شازده خانوم"، "صدای بارون" و آن دکلمه های بی نظیر یکی پس از دیگری بیایند تا همه لحظات خوبی که با آهنگهای قدیمی این خواننده خوشتیپ داشتیم زنده شود.
این ترانه ها ملکه ذهن من در دوران نوجوانی هستند. ستار، ابی، گوگوش و هایده، ستاره های موسیقی پاپ ایران در میان یک نسل قبل از من بودند. ولی من تازه می توانم آنها را لایو ببینم. زمانی که بیشتر به ارضای حس نوستالژیک درون می پردازند تا "درک حضور" یک بت موسیقیایی و ارتکاب اعمال انتحاری با رگبار نعره های انباشته شده.
مرا غوطه ور می سازد در مرور همه لحظه هایی از این دست. لحظه هایی که از تاخیرفاز بی رحمانه عطش ها و سیراب شدن ها، نیازها و اجابت شدن آنها در دنیای واقع حکایت می کنند. لحظه هایی که مجبور می شوی یک لبخند تلخ روی لبهایت نقاشی کنی و آنرا با نت "دیر آمدی ریرا، باد آمد و همه رویاها را با خود برد" تگ کنی.
***
هنوز چند ما از کاشته شدن نهال رعنای تعلیم و تربیت در عمق جان ما در کلاس اول دبستان نگذشته بود که به آفت یک عشق نونهالانه جانسوز دچار شدیم. مینا میم.، همکلاسی خواهر گرامی که از قضا 4 سال از من بزرگتر بود، تنها دختری بود که در جشن تولد خواهرم بلد بود هندی برقصد و مرا مجبور کرد نامش را مدتها قبل از رسیدن سیر الفبا به حرف "میم" یاد بگیرم. از مادر گرامی سوال می کردم اگر چهارسال تحصیلی را جهشی بخوانم، وصال مینا میسر گردد آیا و ایشان در پاسخ می فرمودند: "چهار سال بنیه علمی آدم رو ضعیف می کنه، ولی اگه پزشکی یا مهندسی تهران قبول بشی، مینا با سر با تو ازدواج می کنه!" زمان گذشت و ما برای حفظ بنیه علمی و غیرعلمی جهش ننمودیم، ولی به وعده خود وفا کردیم، غافل از اینکه مینا خانم در همان سال دوم دبیرستان درجا زده اند و با سر در زندگی زناشویی و زاد و ولد سقوط آزاد فرموده اند.
یا ملاقات تراژیک خود با پروردگار را بخاطر می آورم وقتی پس از سالها سگ دو زدن از پی اوتپیای حضورش، قامت کبریایی اش را بر طناب دار حلق آویز دیدم در حالیکه بر سردر عرش ملکوتی اش نوشته بود: The God was here. I was alone. I didn't mean to hurt anyone!
یا به آن ایمیل کذایی فکر می کنم که می بایست مدتها در میل باکس جی میل گیرنده اش Unreadباقی بماند، به اندازه ای که به من بهانه و زمان کافی برای ممنوع التصویر نمودن و محکوم کردن "او" به فراموشی بدهد، تا جایی که دیگر هیچ توضیح و عذرخواهی ای نتواند منزلت گذشته اش را در ذهنم به او برگرداند.
مگر نه این است که زندگی بر این روال بوده و بر همین روال خواهد ماند.
***
انگار "میم" تجربه یکتای قهرمان "درخت گلابی" نیست. انگار زندگی پر است از تکرار تجربه های میم واره ما. هر یک از ما در زندگی میم های فراوانی داشته ایم که در برهه ای از زمان سقف آرزوها و معنی زندگیمان بوده اند. هر یک از ما میمی داشته ایم که وجودمان را خراش داده است. مثل قهرمان درخت گلابی، هر چه دست دراز کرده ایم، نتوانسته ایم آن را بچینیم. انگار میم ها محصول زمان و شرایط خاص خود هستند و سالها بعد اگر گذر زمان ما را دوباره در مقابل یکی میم سابق قرار دهد، رازآلودگی و جذابیت خود را از دست داده است و دیگر عطش ما را سیراب نمی کند. ما شعله زندگی خود را میم به میم روشن نگه می داریم و گاهی مثل قهرمان درخت گلابی از هیاهوی زندگی خسته می شویم، هوس می کنیم به کنار آن درخت قدیمی بخزیم و رد پای میم های زندگی خود را روی تنه آن جستجو کنیم.