به موقع پرگرفتی آقای نامجو، درست در روزگاری که پاتولوژیست ها مشغول مطالعه و ریشه یابی سندرم شاعری بودند، چهچهه های سوزناک موسیقی سنتی به عنوان قرص خواب آور و ساسی مانکن به عنوان قرص اکس در داروخانه ها مصرف می شد، و قبله عالم مشغول بررسی جنبه های شرعی موسیقی بودند تا آداب و مناسک تطهیر صداها و سازها را اجتهاد کنند، لابد همانند تطهیر آنجا و ماتحت به گونه خداپسند.
اینجانب علاقه شیطنت آمیزی دارم به دافعه اولیه ای که در موزیک شما نهفته است. که لذت در دسترس نیست. که خیلی وقت ها باید وقت بگذاری تا سنسور لازم برای آن ترانه خاص را تیون کنی. چیزی از جنس دافعه اولیه ای که در صدای فرهاد بود. در صدای رجینا اسپکتر است.
نمی دانید چقدر سیک شده بودیم از معشوقه شعرهای حافظ و شاملو، که انگار در هاله ای دست نیافتنی از کمال و نخوت زندانی هستند، که نه تنها از جنس شاعر بلکه انگار از جنس دنیا نیستند و جز با توسل به ادبیات ملوکانه نمی توان آنها را خطاب قرار داد. چقدر میس می کردیم روایتی اروتیک و بی رودربایستی از عشقبازی را که در آن نه از واژگان پرتکلف "حضرت دوست" یا "سردار بزرگ آرزوهای سپید من"، بلکه از "دراز کشندگان با زیرشلوار و جین خشک" استفاده شود، همه جنون و عطش نهفته در عشق بازی در کلمه "بمالامالم" هویدا شود. که طرفین همدیگر را "بیابند" و "راحت" شوند و در انتها بتوانند سیب زمینی وار همدیگر را خطاب قرار دهند که "بیا فتیله را بگذار که تا کربلا و قدس برویم همینطوری هرهرکنان و زرزر چرندگویان". براستی که "بی نظیر"ند اینها.
چه طنز اورژینالی نهفته است در شعرهایتان. چه رندانه پوزخند می زند بر همه تراژدیهای پنهان در زندگی و داستان نسل ما.
چه هنرمندانه ریتم موزیک "دیازپام 10" کند می شود وقتی می خواهد کوفته شدن پتک ماتریالیسم بر هستی ما را روایت کند: "ببین احاطه کرده است عدد فکر خلق را، این قرار عاشقانه را، عدد بده".
چه بی نظیر روایت می کنید قصه کودکی و نوجوانی ما را در "دهه شصت". روزهایی که "دو کانال" داشتیم، یک به جنگ میرفت، از دو «واتو واتو» می آمد. روزهایی که در رویاهای بچگیمان همراه با "دختری بنام نل"، عدن ابد "پارادایس" را جستجو می کردیم. روزهایی که "یقه از فرط ایمان چرک بود". روزهای خشکه مقدسی که "شهوت" را در "حاشیه" شهر نگه داشته بوند. روزهایی که بر "باد رفتند"، روزهایی که در "یاد ماندند"
چه بی باکانه مقام معظم برتری را محبت مال می کنید در "گلادیاتورها". چه اسم با مسمایی است این "جیر پماران". چه روشنگرانه است این فتوای شما برای شعبان بی مخ های این سرزمین:"آی گلادیاتورها، شرعی ه در بیارین"
چه عاشقانه آرامی است این "گیس". چه همه آدم را شیدای آویخته شدن از آن گیس ها می کند، چه وسوسه شیرین انتحاری است برای یکی از آن روزها که دل آدم ریساریس شده است.
چه خش نابی صدایتان را گرفته در "ساربان". چه غم نابی می تراود از سازتان. چه بی خبرانه آدم را به پای آن تک درخت می رساند و ویران می کند.
آقای نامجو، ممنون بابت همه لحظه های خوبی که برای ما خلق می کنی. چه خوب است که نسل ما بالاخره خواننده ای را پیدا کرد که متعلق به خودش است. میراث گذشته های به اصطلاح طلایی نیست. خواننده ای که می توانیم آهنگهایش را داغ داغ ببلعیم و چه بسا طعم گسش را برای نسل بعد روایت کنیم. چه همه به نام شما زنجیر شده است این صدای خشدار، این چهره همیشه آرام و گیس های همیشه آشفته، این ترکیب بی نظیر "عقاید نوکانتی" و "شقایق نرماندی" در شعرها، و این یاغیگری در برابر ساختارها و دستگاههای تعریف شده شعر و موسیقی.