جهت خالی نبودن عريضه
مامان در آخرين بازديدش از اتاقم شاکی می شه و می گه کی می خوای اين پوسترهای سياه رو پايين بياری؟
نه اون و نه هيچکس ديگه ای که اخيرا تو اتاقم سرک کشيده نمی دونه که پوسترهای اين اتاق به شدت اوت او ديت شدند و خودم خيلی وقته که از فضای فکری گذشته م فاصله گرفته م. چه از نوشته های سياه صادق هدايت، چه از جمله های آتشين دکتر شريعتی، چه از شعرهای آرمانی شاملو، چه از مسکن های جبران خليل جبران و حتی از اون عکس ملوسی که يادآور عشق سالهای وباست!
می دونم که اينجا بايد عوض شه، ولی هيچ جايگزينی واسه اونها ندارم. از ديوارهای خالی و سفيد اتاقم می ترسم. همونطور که از قبر!