تخیل و سرگردانی مد عادی فعالیت مغزی آدمیزاد را تشکیل می دهد. این را اخیرا محققین روانشناس دانشگاه هاروارد نشان داده اند. آدمها بطور متوسط 46.9 زمان بیداری خود را به چیزی غیر از آنچه انجام می دهند، فکر می کنند و این تخیل گرایی نتیجه اش اغلب ناراحتی است. علاوه بر این، تحقیقات آنها نشان می دهد که این تخیل گرایی علت ناراحتی است، و نه نتیجه آن. در این میان س.ک.س تنها استثناست که گویا جای تخیل اضافه ای را باقی نمی گذارد (مِیکس سِنس!) مثلا نتایج گویای این واقعیت است که آدمها بیشترین احساس شادمانی را در هنگام س.ک.س ، فعالیت ورزشی و صحبت کردن دارند، و کمترین میزان شادمانی هم به زمان استراحت، کار، و استفاده از کامپیوتر (دامن ایت!) تعلق دارد.
ولی مشخص نیست این توانایی چرا در آدمیزاد به این صورت توسعه یافته است، به خصوص که نتیجه خیلی از اوقات چیزی جز ناراحتی نیست؛ و دوم اینکه چرا آدمها از چنین توانایی ذهنی نمی توانند در جهت شاد کردن خودشان استفاده کنند. شاید بتوان تخیل گرایی را به طبع ایده آلیست آدمها ربط داد، که می خواهند از هر لحظه، نهایت آن را بچشند و چون خیلی از اوقات چنین چیزی امکان پذیر نیست، به خیال خود پناه می برند و سعی می کنند آن را در ذهن خود جستجو کنند. و در اینجاست که دچار نوستالژی گذشته، تهی بودن لحظه جاری و یا غیرقطعی بودن آینده می شوند، که احتمالا نمی تواند برایشان شادی به ارمغان بیاورد. این تحقیقات دارد نشان می دهد که بلندپروازی و عدم رضایت آدم از حال برایش هزینه های خیلی ملموس عاطفی دارد، طوری که می توان آن را در واحد زمان اندازه گرفت و چه بسا نتایج را در چشمش فرو کرد!
به جمع آدمها که نگاه کنیم، بیشتر اوقات شادترین شان آنهایی هستند که دارند لحظه را زندگی می کنند؛ در آن غرق شده اند؛ و به احتمال زیاد حال بقیه را می توان از روی فاصله شان از لحظه توضیح داد. خوب است که آدمها بدانند تخیل گرایی چیز عجیبی نیست و بقیه هم تا حد زیادی مثل خودشان هستند. خوب است که بدانیم شادی در همان لحظه نهفته است، هر چند کوچک، و اگر خواستیم شادی لحظه را به خوشبختی بزرگتر دورترها بفروشیم و یا اصلا لحظه را قابل زندگی کردن ندانستیم، بدانیم که کمترین هزینه اش خراشی است بر صورت احساس.