۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

Divenire


موسیقی آخرین طناب نامرئی پیونده دهنده من هست با زندگی. این در گذر زمان به من ثابت شده. همه علائق، همه عطش ها، همه passion ها آمدند و رفتند. ولی آهنگ هایم ماندند. برای همیشه. در مقابل هر وسوسه ای می توانم مقاومت کنم. ولی در زندگیم آهنگ هایی هستند که در همان چند ثانیه اول مرا به تسخیر در می آورند. مرا ذوب می کنند. مثل یک آواتار درون است، که حتی اگر همه علائم حیاتی در من ته کشیده باشد، می تواند از کالبدم جدا شود و به زندگی خود ادامه دهد.
این یکی از آهنگ هایی است که می تواند نوسانات زندگی مرا، از قله نشاط تا عمق دلتنگی، در خود بگنجاند.

Divenire -Ludovico Einaudi
Download

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

در خدمت و خیانت رازآلودگی

بعضی از نوشته های فضای وبلاگستان را می توانی از نویسنده ها جدا کنی و چه بسا برایت تفاوت نداشته باشد مثلا یک متن انتقادی اجتماعی را یک خانم خانه دار علاقمند به مسائل اجتماعی و فعال در امور آشپزی نوشته باشد یا آن دانشجوی نخبه نکته سنج دارنده مدال طلای المپیاد جهانی و آن دارنده عکس مشترک با آقای خاتمی در صحرای عرفه  و آن صاحب عینک های ته استکانی.

ولی نوشته هایی هستند که ...که ... تو بگو از جنس دیگری هستند.
گویی نوای آشنای آکاردئونی هستند در انتهای یک روز خسته، که دلتنگی نمی دانم-چرایت را به حرف کشیده است. حسرت شراب نچشیده دیروز تو هستند. حسرت همه فانتزی های میس شده. تجلی ذهن زیبایی هستند که تا قبل فکر می کردی فقط در عالم خیال ممکن است. طنازی دلرباترین دختر در یک مهمانی هستند وقتی شمع مجلس را به هیچ جایش می سپارد و با گیلاس شراب و بسته سیگارش به خلوت بالکن پناه می برد. انگار اعترافات روح سرگردان خودت هستند به روایت دیگری، که به شیوه سالواتور در سینما پارادیزو، به تنهایی کز کرده ای به روی یک صندلی و با آمیزه ای از شوق و حسرت مشغول تماشای گذشته خودت شده ای.

همینطور بعضی وبلاگ ها را نمی توان از نویسنده اش جدا کرد. حالا گیریم با نوشته اول و دوم نه، ولی می بینی با نوشته سوم ناخودآگاه قدم گذاشته ای در جزیره تنهایی نویسنده و کنجکاوانه ردپای نویسنده را از گوشه و کنار آن دنبال می کنی. و چه بسا داری پیش خودت می گویی: "یعنی کی می تونه اینجا زندگی کنه؟، چی این آدم رو اینسپایر می کنه؟ کدوم لعنتی خوشبختی می تونه مخاطب این عاشقانه ها باشه؟ چقدر از این مطالب فیک اند؟ چقدر واقعی هستند؟ چطور وقت کرده این همه کتاب بخونه و فیلم ببینه؟ چطور با چنین روحیه ای می تونه تو این جامعه سوروایو کنه؟ با این سطح رفاه چطور ممکنه اینقدر زندگی رو لمس کرده باشه؟" و بلاه بلاه.

دنیای واقعی و همه وسوسه های ذهن کنجکاو/پیله آدمها به کشف همدیگر به کنار، ولی در دنیای مجازی این رازآلودگی به جذابیت وبلاگ ها افزوده است. ما می توانیم با تصویری که ناخودآگاه از نویسنده یک وبلاگ در ذهنمان ایجاد می شود، به خواندن آن ادامه دهیم. فقط خوب است، گهگاهی (که فاصله دو گاه آن می تواند تا 7 سال هم کش آمده باشد) نویسنده یکی از وبلاگ های جذاب رازآلود خود را در یک ظهر تابستان ببینیم، ذوق مرگ شویم، او را در آغوش بکشیم، و ببینیم بعد از این همه فاصله زمانی و جغرافیایی چه همه هنوز آشنا می زنیم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

Would you wake me up from this fragile romance

تعداد رابطه های قبلی و کیفیت آنها، ممکن است بند مهمی از رزومه شما باشد، که چه بسا شما را در نظر طرف مقابل جذاب جلوه دهند و حتی اعتماد به نفس رت-باتلر-واری در روابط آتی به شما عطا کنند، ولی عوارض خودشان را هم دارند.

استانداردهای آدم در روابط آینده اش خواه نا خواه متاثر است از روابط قبلیش. در این بین عجیب نیست آدمهای قبلی زندگیتان، هریک، به نحوی استانداردهای شما را جابجا کرده باشند که با دنبای واقعی تان فاصله زیادی داشته باشد.اگر روزگاری را با آدم بیش از حد معمول فرهیخته روزگار گذرانده اید، عجیب نیست که تا مدتها همه آدمهای بعدی زندگیتان عامی و سطحی به نظر برسند. یا اگر بیش از حد معمول زییا و سکسی بوده اند، دیگر نگاهتان تا مدتها روی هیچ چهره و تنی کش نمی آید. از همین دسته اند همه miss/mr.  impossible های زندگیتان.

از این بین، خطرناکترین آدمها آنهایی هستند که عجیب شما را یاد می گیرند. پستی و بلندیهای روحتان را از بر می شوند. نقاط شکننده قبلتان را خیلی زود شناسایی می کنند. و آنقدر نایس هستند که با مراعات همه اینها با شما روزگار می گذرانند. گاهی از زمین و زمان حرف می زنند تا سکوت شما آزاردهنده نشود. گاهی از دور شما را می پایند تا شیشه تنهایی تان ترک  برندارد. گاهی از ترسها و نگرانیهایشان نمی گویند تا شما نگران نشوید. اگر نزدیکتر شوید، مشفقانه نزدیکتر می شوند. اگر دور شوید، چند قدم دورتر می روند تا چیزی در رابطه توی چشم نزند.

این آدمها طوری شما را بدعادت میکنند که شاید تا مدتها پایتان برای شروع هر رابطه جدیدی بلرزد. گویی شما را از روی یک نازبالش پرتاب کرده باشند به داخل یک باغ پرپشت کاکتوس، که انگار هر حرف و نگاه و حرکتی می خواهد روح و جسمتان را بخراشد.