اکنون که چشمانت بر روی این سطرها می لغزند، من از قفس خاکی تن رسته ام و دارم به روح عزرائیل لعنت می فرستم که نه تنها رخصتی برای وداع با تو به من نداد، بلکه نگذاشت تعداد سنگهای موجود در آخرین اثر هنری ات، عدس پلو، که آن را در نهایت سخاوت به من تقدیم کرده بودی را بشمارم.
فکر می کنم حضور ملکوتی ات در همه لحظه هایم جاری و ساری بود و هیچگاه به تو خیانت نکردم. به گیسوان مریم مقدس قسم که مواردی از جمله لاس زدن های سطحی با دوستانت را تنها جهت اشاعه فرهنگ برادری و مهرورزی در این دنیای تهی از عاطفه مرتکب شدم. آن باری هم که من و خواهرت را در حین تبادل عاطفه و محبت خانوادگی غافلگیر کردی، بیش از هر چیز حاصل سوء تفاهم بود. من به دنبال بویی آشنا وارد اتاق شدم و با دیدن او گفتم : "آه، تو بوی یارم را می دهی" و او هم در پاسخ گفت : "تازه کجاشو دیدی!" نمی خواهم بیش از این کامت را تلخ کنم به خصوص در این شرایط بحرانی که بیش از پیش به دعای خیر و مغفرت تو احتیاج دارم. امیدوارم که ادامه ماجرا را بتوانی به زودی از وصیت نامه خواهرت دنبال کنی!
ای زمین، ای آسمان، ای ابر، ای ببر، ای زینب جگرسوخته، ای کودک فلسطینی 13 ساله، اینک بگریید بر مصیبت مردی که باید ناموسش را در بین این گرگان بگذارد و به صحرای عدم برود! عزیزم، وصیت من به تو این است که با هر عمله ای خواستی ازدواج کنی، با این استاد کچل پاچه خوارت که می گفت روح ظریفت دارد در یک رشته فنی پژمرده می شود، ازدواج نکن. بدان و آگاه باش که رهنمودهای این اساتید با خطابه ای آتشین در باب اهمیت کشف استعداد واقعی و مضرات دیسیپلین آکادمیا در حیات هنری نابغه هایی چون وودی آلن شروع می شود و به ضرورت نزدیکی فیزیکی استاد و دانشجو برای انتقال مفاهیم پیچیده و چندبعدی ختم می گردد.
"لاکن اینگونه نباشد که ما ارتحال کنیم و شما عشق و حال". البته من نیک می دانم که بی حضور من زندگی آن دنیا برایت نفرین ابدی خواهد بود، ولیکن ابراز این احساس در ملاء عام موجبات شادی روح ما را فراهم می کند. لذا از تو تقاضا دارم تا در مراسم تشییع پیکر مطهر من مناسک گیس کشی، خاک بر سر ریزی و کوبیدن سر بر سنگ قبر را با خلوص هر چه تمامتر انجام دهی. احتیاط واجب آنست که این مناسک تا چهل روز پس از ارتحال ما دنبال شود.
استایل، استایل، استایل. تو را به شدت و حدت توصیه می کنم به حفظ استایل و فشن اورژینال خودت. من به شما اطمینان می دهم که استایل و فشن فعلی تان از فرق سر تا ناخن پا، مهر استاندارد ایزو-یونیک ما را در پای خود دارد. تا اطلاع ثانوی رنگ خرمایی موهایت را حفظ کن و به هنگام مشرف شدن به مزار من، آن کت تِرنج قهوه ایت را بر تن کن و ربان مشکی ات را به موهایت ببند و خودت را با ادکلن مادامویزل عطرآگین کن، چه بسا که ما نیز مشک فشان و با سلام و درود و کمپلیمنت از لحد برخاسته و ماچی مبسوط از شما ستاندیم.
در پایان تو را از از چاقی، افسردگی و تماس با مگس ها و آدمهای شاعرپیشه بر حذر می دارم و به لبخند، حرکات موزون و توسل به شوالیه موسیقی زمان محسن نامجو (ناز-باد-نفسه) توصیه می کنم. کلاس رقص، طالع بینی و کاراته ات را هیچگاه ترک نکن که به گواهی اساطیر، زن معجونی است از طنازی، راز و نونچاکو!
آدرس ایمیل جدیدم را برایت می فرستم. در اسرع وقت با خدا و حوریان سکسی بهشتی یک عکس دلبرانه می گیرم و برایت می فرستم. لطفا عکس های جدیدم را در فیس بوک آپلود کن تا دوستان مومن مان را از شوق ایمان لبریز کند و دوستان کافرمان را برای پیوستن به ما تشویق نماید. جیگر شما به عاریت نزد ما محفوظ می ماند تا زمانی که در کنار حوض کوثر به آغوش ما بازگردی. آمین!
این وصیت نامه با قلبی ناآرام و روحی لرزان به قلم مبارک حضرتمان مرقوم گشته و با خون و خونابه امضا شد.
۱۳۸۷ مرداد ۵, شنبه
۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه
در زندگانی روزهایی را مقرر کرده اند که به همه خوانندگان موردعلاقه ات (بله حتی شما خانم مک کنیت) فرمان خموش باش داده و تنها به John Williams و Preisner و Yann Tiersen اجازه تردد بدهی.
***
حالا با این قضیه که clearanceت انقدر طول می کشه که در عمل کنفرانس تموم می شه و برنامه جامع سفر علمی-فرهنگی-تفریحی که با همدستی رفقا طراحی شده به باد فنا می ره، می شه یه جور کنار اومد. ولی اینکه تا چند روز همین طور از Travelocity ایمیل دریافت می کنی با این عنوان که “Tell us about your trip. How was Chicago?!” دیگه واقعا رو اعصابه. کلی تقوی پیشه کردم اگه تا الان یه ایمیل نزدم به کنسولگری و روح و روان شیطان بزرگ رو مورد عنایت قرار ندادم.
***
شنیدم که با اون پاهای ناتوانت خورده بودی زمین و دیگه تقریبا نمی تونستی از جات بلند شی و یه روز صبح از خواب بیدار شدی و صبحونه ت رو خوردی و سرت رو آروم گذاشتی رو زمین و تو خیال خودت دیدی که رو پاهات ایستادی و رفتی سرکارت و این رویا اونقدر شیرین بوده که دیگه به تمنای هیچ صدا و اشکی از خواب بیدار نشدی. و بعد تو مراسمت یه نامه از طرف من خونده شده که به بزرگترها تسلیت می گم و از شما خداحافظی می کنم در حالیکه تا ده روز حتی روحم هم از چیزی خبر نداشت. اون خداحافظی که ساختگی بود، ولی خداحافظی راستکی من برسد به حضور شما: خداحافظ ای پیرمرد کم حرف و لجباز، خداحافظ ای کوه سرتاپا غرور من، خداحافظ ای طرفدار خانوم گوگوش (اصلا ای والله به سلیقه شما!)، خداحافظ بهترین باباحاجی دنیا، خداحافظ آقای پدربزرگ.
***
تو Match Point پسره از پشت یه جور آرومی صدا می زنه Nola و وقتی Nola برمی گرده به طرف صدا، انتظار داری که دوربین بره رو صورت پسره تا ببینی اون عطش همیشگی تو چهره ش جاش رو به چی داده، انتظار داری که دنیا از حرکت بایسته و ببینه چطور می شه به آدمی که هنوز دوستش داری شلیک کنی، ولی فقط صدای شلیک میاد و بعد دیگه هیچی. (جدا از این حرکت غیرورزشی، پسره گِی حتی مراعات این رو هم نمی کنه که با خانم Scarlet Johansson فرست لیدی ما در هالیوود طرفه!)
بهتره از شوک بیرون اومد و این حقیقت نچسب را به خاطر سپرد : "شانس همیشه حضور داره، ولی آدمها به اندازه ای قوی و موفق هستند که بتونند مهمترین منافع خودشون رو در هر زمان تشخیص بدند و بقیه چیزها رو در زیر پاش قربانی کنند."
***
ضمن تشکر از اداره بیمه عشق ورزی روی میدان مین، سازمان حفاظت از جانداران در حال انقراض، انجمن نارساییهای قلبی و عاطفی، عالیجناب آلفردو آپاراتچی سینما پارادیزو، خانواده رقیق القلب دکتر ارنست و بقیه مهربونا، پیغام های هشدارآمیز شما دریافت شد. در نهایت شرمساری باید عرض شود که وقتی که پای "او" در میان است، ما بی مهابا All-in می کنیم. فرقی نمی کند که مشغول بازی پوکر باشیم یا زندگی.
***
حالا با این قضیه که clearanceت انقدر طول می کشه که در عمل کنفرانس تموم می شه و برنامه جامع سفر علمی-فرهنگی-تفریحی که با همدستی رفقا طراحی شده به باد فنا می ره، می شه یه جور کنار اومد. ولی اینکه تا چند روز همین طور از Travelocity ایمیل دریافت می کنی با این عنوان که “Tell us about your trip. How was Chicago?!” دیگه واقعا رو اعصابه. کلی تقوی پیشه کردم اگه تا الان یه ایمیل نزدم به کنسولگری و روح و روان شیطان بزرگ رو مورد عنایت قرار ندادم.
***
شنیدم که با اون پاهای ناتوانت خورده بودی زمین و دیگه تقریبا نمی تونستی از جات بلند شی و یه روز صبح از خواب بیدار شدی و صبحونه ت رو خوردی و سرت رو آروم گذاشتی رو زمین و تو خیال خودت دیدی که رو پاهات ایستادی و رفتی سرکارت و این رویا اونقدر شیرین بوده که دیگه به تمنای هیچ صدا و اشکی از خواب بیدار نشدی. و بعد تو مراسمت یه نامه از طرف من خونده شده که به بزرگترها تسلیت می گم و از شما خداحافظی می کنم در حالیکه تا ده روز حتی روحم هم از چیزی خبر نداشت. اون خداحافظی که ساختگی بود، ولی خداحافظی راستکی من برسد به حضور شما: خداحافظ ای پیرمرد کم حرف و لجباز، خداحافظ ای کوه سرتاپا غرور من، خداحافظ ای طرفدار خانوم گوگوش (اصلا ای والله به سلیقه شما!)، خداحافظ بهترین باباحاجی دنیا، خداحافظ آقای پدربزرگ.
***
تو Match Point پسره از پشت یه جور آرومی صدا می زنه Nola و وقتی Nola برمی گرده به طرف صدا، انتظار داری که دوربین بره رو صورت پسره تا ببینی اون عطش همیشگی تو چهره ش جاش رو به چی داده، انتظار داری که دنیا از حرکت بایسته و ببینه چطور می شه به آدمی که هنوز دوستش داری شلیک کنی، ولی فقط صدای شلیک میاد و بعد دیگه هیچی. (جدا از این حرکت غیرورزشی، پسره گِی حتی مراعات این رو هم نمی کنه که با خانم Scarlet Johansson فرست لیدی ما در هالیوود طرفه!)
بهتره از شوک بیرون اومد و این حقیقت نچسب را به خاطر سپرد : "شانس همیشه حضور داره، ولی آدمها به اندازه ای قوی و موفق هستند که بتونند مهمترین منافع خودشون رو در هر زمان تشخیص بدند و بقیه چیزها رو در زیر پاش قربانی کنند."
***
ضمن تشکر از اداره بیمه عشق ورزی روی میدان مین، سازمان حفاظت از جانداران در حال انقراض، انجمن نارساییهای قلبی و عاطفی، عالیجناب آلفردو آپاراتچی سینما پارادیزو، خانواده رقیق القلب دکتر ارنست و بقیه مهربونا، پیغام های هشدارآمیز شما دریافت شد. در نهایت شرمساری باید عرض شود که وقتی که پای "او" در میان است، ما بی مهابا All-in می کنیم. فرقی نمی کند که مشغول بازی پوکر باشیم یا زندگی.