۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه


تقديم به همه ارزشهای والای زندگی، با مهر و نکبت!


انگار که سالها گذشته است. سالهایی که زنده ماندی و زندگی نکردی. روزگاری جماعت اطراف خود را نکوهش می کردی که چگونه می توانند در یک و تنها يک هدف خلاصه شوند و آن هم "بقا"!


 



برایت عجیب بود که چگونه انسانها می توانند همه هستی خود را برای باقی ماندن در شرایطی خاص خلاصه کنند. انگی بنام "الیناسیون" در دسترست بود و آنرا لایق کسانی می دانستی که روح کوچکی دارند و سرشان را می شود براحتی با يک سودا مشغول کرد.


در اولین تجربه ای که مجبور شدم دست به مصالحه ای عجیب با زندگی بزنم، به دوران خدمتم مربوط می شود. زندگی به مدت دو ماه در يک محیط نظامی در زیرفرمان آدمهایی که قطعا عادی نیستند، موقعیت خوبی برای آزمایش میل انسان به زندگی است. در محیطی که يک فرمانده خطاب به سربازی که در آستانه تشنج است می گوید : "جمع کن برو جلوی یه گروهان دیگه بیفت بمیر، کسی نیست اينجا جمعت کنه!"، کسی دیگر نمی تواند به این موضوع فکر کند : "آوخ که من چگونه می توانم دو ماه را بدون شنيدن موزیک بسر کنم!". آن دوران با همه سختيهایش بر من گذشت و من نه تنها توانستم زندگی بی موسیقی را تاب بياورم، بلکه متوجه شدم که می توانم در شرايط اضطراری با آدمهایی "از جنس لجن" روابطی نسبتا حسنه برقرار کنم!


دومین برخورد مصالحه آميز با زندگی را در این سرزمين تجربه کردم. دو سال زندگی در شرايطی که آگاهانه يا ناآگاهانه عليه همه عادتها و ميلهای درونی خودم ايستادم. هنوز نمی توانم تصور کنم که نزديک به دو سال را بدون هيچ کتاب يا فيلمی گذراندم ( و البته اين بار بدون اجبار). اين قطعا برای آدمی که در گذشته ای نه چندان دور حداقل يک ساعت در روز مطالعه می کرد، کمی تا قسمتی سنگين است.


نمی خواهم ارزش چيزهایی را که بدست آوردم با آنچه را که از دست دادم مقايسه کنم، ولی اين تجربه به من ثابت کرد که ميل به زندگی (حتی در نازل ترين سطح آن وقتی که بقا ختم می شود) در من خيلی از آنچه انتظارش را داشتم بيشتر است. به گونه ای که می تواند (آگاهانه يا ناآگاهانه) همه ارزشهای به اصطلاح متعالی زندگی را در مقابل ماندن و ادامه يافتن قربانی کند. فکر می کنم وقتش باشد که همه ارزشهای مرده و زنده خود در زندگي را در برابرم احضار کنم و صادقانه به اين حقيقت تلخ، مذبوحانه و دوست نداشتی اعتراف کنم: ماندن و زندگی کردن (حتی با همان تعريف فيزيولوژيکی اش) برایم از همه شما والاتر است. حتی برای شما ای سوگلی ارزشهای من : آزادی! اينجانب به مدت دو سال، پی در پی و شب و روز، همچون يک کارگر انفورماتيک حريص همه آزادی خود را برای کسب تخصص در رشته ام قربانی کردم!