بین من و تو
عبایی است به رنگ شکلات
شکلاتو بردار عزیز!
ظاهرا تشریف فرمایی سید خندان به وبلاگستان شاید از این جهت که یکی از مسئولان رده بالای حکومت جمهوری اسلامی از هاله مقدس خودش بیرون آمده و از قضا می خواد از يک رسانه آلت دشمن برای ارتباط با فريب خوردگان دشمن استفاده کنه، فاز بچه های وبلاگی رو حسابی برده بالا. موضوعی که یه خورده برام عجيبه!
دوره خاتمی برای بيشتر ما با بلوغ سياسی(عجب اصطلاح مزخرفيه، ببخشيد چيز بهتری گير نياوردم) و تب آرمانخواهی همراه بود و برای بعضی ها شايد اولين و آخرين دوره عکس العمل سياسی باشه. اين دوره انقدر از نظر زمانی به ما نزديکه که بعضی ها هنوز مشغول گذروندن نقاهت حاصل از سرخوردگی های اون هستند. پس نبايد در اصل اتفاقات باهم اختلافی داشته باشيم. ولی اينکه چرا راه عده ای به غزلسرایی برای خاتمی ختم می شه و برای بعضی ديگه صدور حکم بيمه هشت ساله برای جمهوری اسلامی، احتياج به بحث داره.
از نظر من خاتمی نه جسارت حرف زدن رو داشت و نه جسارت عمل کردن. در حساس ترين لحظات پشت ملت رو خالی کرد. نه تنها غیر خودی ها، بلکه دوستان و به اصطلاح خودی های جریان اصلاحات از سکوت خاتمی زخم خوردند. خاتمی حکم طنزآميز فاجعه کوه دانشگاه رو فقط با طنزی آخوندی پاسخ داد. کروبی، یار و همسنگر خاتمی تو جریان اصلاح قانون مطبوعات بیش از دویست نماینده رو پیش پای حکم حکومتی رهبر فرزانه ذبح کرد و در واقع تو دهن بیش از سی میلیون آدم زد و گفت خفه شيد! پرونده قتل های زنجيره ای به عنوان تنها نقطه مثبتی که با جسارت شروع شد، به مرور زمان و به دليل سکوت های مصلحت انديشانه خاتمی و دولت فخیمه ش، سرنوشتی بهتر از بقيه پرونده های جنايت جمهوری اسلامی پيدا نکرد و درنهايت بار سنگين اين پرونده ها افتاد روی شونه های نحيف چند قهرمان. و بالاخره به قول حجاريان در جريان برگزاری يکی از سياه ترين انتخابات در دوره مجلس هفتم و عدم حمايت از نمايندگان متحصن، خاتمی و همه حاميان او آخرين میخ رو بر تابوت اصلاحات کوبيدند. حاميانی مثل همه ما که انقدر از روزمرگی های سياسی و قائم موشک خاتمی و گرگ بدجنس خسته شده بوديم که می خواستیم هرچه زودتر يه نفر جنازه اصلاحات رو از جلوی چشممون جمع کنه.
لپ کلام اینکه خاتمی در عمل، حتی يک لحظه از سياست سياه جمهوری اسلامی که همون ذبح کردن امت اسلامی در پای آرمانها و ارزشهای انقلاب هست، عدول نکرد. به نظر من در جایگاهی مثل ریاست جمهوری و پست های حساس سیاسی در ایران که تاثیر بی اندازه ای در زندگی مردم می گذاره، همین خط قرمز هستش که صلاحیت آدمها رو مشخص می کنه، نه تئوری پردازی های فیلسوفانه در زمینه گفتگوهای تمدن ها، مرثيه سرايی برای استفلال و آزادی مردم ایران يا دلربایی با عبای شکلاتی!
تاریخ، فرهنگ و سیاست ما آدمهای باشرف و باشعور و با فرهنگ و حتی محترم کم نداشته(این قبول که در لایه حکومتی از جنس جمهوری اسلامی خیلی بعید بوده) ولی یادمون باشه که رئیس جمهور قرار نیست نقش مجسمه فرهنگ رو بازی کنه.
شخصا از قدردانی کردن از شخص خاتمی به عنوان رئیس جمهوری که هشت سال برای این مملکت زحمت کشید، شاکی نیستم. ضمن اینکه انصاف حکم می کنه که حداقل به اندازه همون رای ی که به خاتمی دادم و به عنوان اولين و آخرين شخصی از دولت جمهوری اسلامی که حاضرم اون رو برگزيده خودم خطاب کنم، خودم رو در همه نتايج، دستاوردها و شکست ها شريک بدونم، مشکلم بیشتر با ادبيات مريدانه و قهرمان پروری هستش که اين روزها ملت می بنده به دامن خاتمی. تو از کدم قصه ای؟ که خواستنت عادته، نبودنت فاجعه، بودنت امنيته!! بعضی از گزارش های سانتيمانتال از شب حادثه! آنچنان دل آدم رو قيژ می بره که فکر می کنم فقط جای لسان الغيب و معشوقه کمرباريکش خالی بوده. "در آن شب همه گريستند!!!"
مشکل اينجاست که نوستالژی خاتمی فقط مختص تينيجرهایی که تو شب چله چلچراغ شرکت کردند نيست. به نظر می رسه اين روزها جماعت برای فرار از زير سايه دولت مهرورزی به دامن قهرمانهای از تاريخ گذشته ش پناه آورده. دولت فاشيستی احمدی نژاد نبايد ما رو به خاتمی پرستی و فراموش کردن اشتباهات گذشته دچار کنه.