"خبر نسبتا کوتاه بود: در آوریل سال 2008، 1600 غاز مهاجر در حالیکه بالهایشان از شهوت پرواز لبریز بود و آروزهای بلندشان را فرسنگ ها دورتر بر فراز کوههای راکی جستجو می کردند، ناآگاهانه در پلتفرم استخراج نفت در شمال آلبرتا اتراق می کنند و اینگونه گرفتار پلشتی کاپیتالیست های نفت خوار و زمین سبزستیز می شوند و مظلومانه جان می بازند"
آری، و بدانید که تفاوت های فراوانی است در خواندن روزنامه و مرور اخبار در ایران و ینگه دنیا. به خصوص اگر گاهی تنها بروی لانج برای صرف غذا و مرفهانه لم بدهی گوشه ای و صفحات روزنامه را ورق بزنی. در صفحه اول، اگر اخبار اقتصاد جهانی و شلوغی فستیوال ها و زرق و برق دخترانی که بر سر معابر آغوش خود را مجانی ارزانی رهگذران می کنند، مجالی بدهد، ممکن است پرونده زندان مدیران سینکرود هم به چشم بیاید. برای تنوع متن خبر را می خوانم و کاشف بعمل می آید که پرونده قطوری در ارتباط با مرگ 1600 غاز علیه شرکت پالایش نفت سینکرود (Syncrude) از سال 2008 تا کنون در جریان است. مسئولیت شرکت این بوده که با بکارگیری درست دستگاههای ویژه تولید صدا پرنده ها را فراری دهد و گویا این دستگاه ها در آن روز درست کار نکرده اند و 1600 غاز مهاجر تلف شده اند. پرونده ای که می تواند برای مدیران شرکت تا 6 ماه زندان و جریمه ای معادل سیصدهزار دلار به ازای هر غاز (بله؛ هر غاز!) به همراه داشته باشد.
شاد می شوم، نه، کش می آیم، نه، متحیر می شوم، شاید هم تلطیف خاطر می شوم! نه، اصلا، یک نمی دانم-چه-مرگمی می شوم! دوباره چنگ می زنم صفحه خاطراتم را و مرور می کنم حوادث کشوری را که در آن
با ماشین نیروی انتظامی از روی آدمها رد می شوند و هیچ روزنامه داخلی جرات تیتر کردنش را ندارد؛
آدمها خبر اعدام فرزندان و برادر-خواهرهایشان را از رادیو تلویزیون می شنوند و هیچ صدایی قرار نیست نزدیک شدن پای مرگ را به اعدامیان هشدار دهد؛
تروریست ها آزادانه آدم می کشند و ترفیع مقام می گیرند می شوند رئیس ستاد بسیچ فیلان یا از "جهنم پاریس" برمی گردند به "بهشت ایران" و قهرمانانه مورد استقبال قرار می گیرند؛
الان قرار است به عنوان یک شهروند جهانی به خاطر چندصد غاز مالامال از اندوه شوم و به جنبش حفاظت از محیط زیست آلبرتا بپیوندم؟ هاها! باشد، حداقل سعی می کنم پوزخند تلخم را از این همه بی عدالتی در این جنگل جهانی که در حق آدم ها و غازها رفته است، پنهان کنم. سعی می کنم مخم را از دو طرف فشار دهم تا از این همه تضاد منفجر نشود.
* ال ابراز ارادت نابهنگام به رومن گاری در داستان "پرنده ها می روند در پرو می میرند"