آنچه که من این روزها در تهران شاهدش هستم، چیزی بیش از یک کمپین انتخاباتی است. نه از نقطه نظر نمود احساسات فروخورده که انگار همیشه مترصد فرصتی برای خیابانی شدن هستند، بلکه از نظر امید به تغییر و درگیرشدن طیف وسیعی از مردم در آن.
چنین فضایی با انتظار من از شرایط فعلی ایران تفاوت آشکاری داشت. چرا که رسانه ها و شنیده ها همه از بی تفاوتی سیاسی مردم نسبت به شرایط موجود حکایت داشتند. برای من که هم از فضای سیاسی-اجتماعی ایران اندکی فاصله گرفته ام و تب سیاسی سابق هم بدلیل شخصی بودن تجربه های زندگی در سالهای اخیر حسابی فروکش کرده، شب اول مصادف بود با رفتن به خیابان به عنوان یک ناظر سیب زمینی و حتی باید بگویم نوعی بدبینی نسبت به هیجانات کور خیابانی، ولی باید اعتراف کنم که فضا در همان شب اول مرا تحت تاثیر قرار داد.
چیزی که من می دیدم فراتر بود از فرصتی برای تخلیه شور و شوق جوانی در قالب لاس زدن با جنس مخالف و تخلیه قرهای انباشته شده. شعارها و ذوق وشوقی که در خیابانها می دیدی نمایانگر امید و تلاش طیف وسیعی از مردم بود برای پایان یافتن چهار سال تجلی تندروی مذهبی، توهم خودبزرگ بینی، دنیاستیزی، عقده گشنگی و پابرهنگی، خرافه پرستی، دریدگی، بی نظمی و بی قانونی و نکبت!
حالا نه اینکه هیچ یک از سه کاندیدای دیگر به ایده آلهای نسل جوان باوری داشته باشند و یا حتی توانایی برآورده کردن آنها را داشته باشند؛
و نه اینکه کسی انتظار داشته باشد در زیر سایه این نظام دولتی چنان متمدن به قدرت برسد که باور داشته باشد عقاید مذهبی مردم جامعه به همان اندازه شخصی است که رنگ شورت آنها؛
و نه اینکه خاطرات تلخ دولت و مجلس اصلاحات را فراموش کرده باشم؛
و نه اینکه ندانم که هنوز هم ارزش، میزان و فصل الخطاب در این مملکت نظریات و جملات بی سر و ته بنیانگذار انقلاب است؛
بلکه فقط به خاطر نفی احمدی نژاد، به خاطر باور به مشکلات تحقق دموکراسی واقعی در این مملکت و برای آینده این مملکت که بهتر است آجر به آجر بنا شود تا اینکه یکباره ویران شود، و به این دلیل که ما احتیاج به افرادی داریم که قدرت چانه زنی با سران تندروی نظام را به نفع مطالبات حداکثر مردم داشته باشند و به این دلیل که میرحسین موسوی را در شرایط حاضر نقطه تعادل بهتری در این نظام می دانم، فردا به او رای می دهم. همانطور که چهار سال پیش از رفسنجانی در برابر احمدی نژاد حمایت کردم.