هامون را در زمان های تقریبا دور از سیمای ج. ا. دیده بودم، ولی نه آنچنان در فیلم عمیق شده بودم و نه سوادم اجازه می داد از سطح داستان عبور کنم و به مفاهیم اصلی فیلم پی ببرم. به بهانه اکران هامون در این گوشه دنیا و از نعره هایی که فیلم بازان نسل قبلی بعد از درگذشت شکیبایی برای هامون کشیده بودند، انتظار یک شخصیت بی نظیر را داشتم، ولی علیرغم بازی بی نقص و ستایش انگیز خسرو شکیبایی در شخصیت خود حمید هامون نکته ستایش انگیزی ندیدم.
هامون یک شخصیت ضعیف، پرت و پلا و بقول خودش "آویزان" را به نمایش می گذارد که توانایی مقابله با هیچیک از مشکلات زندگی اش را ندارد. او نه تنها در زندگی واقعی خود در اثر انتخابهای اشتباه (همسر و شغل) به بن بست رسیده است، بلکه در درون هم جز سرگشتگی فکر نمی کنم چیز قابل عرضه ای برای این نسل (نسل سوم؟) داشته باشد. از شخصی که روی پایان نامه ای با عنوان "جنون الهی" کار می کند، اصلا بعید نیست که مبتلا به جنون زمینی باشد و در همان دوران همسرش را کتک بزند. توسل هامون به مفاهیمی مانند "معجزه" و داستان ابراهیم و اسماعیل و شخصیت علی عابدینی به عنوان یک ناجی از ضعیف ترین جنبه های شخصیت اوست. آیا اینها واقعا مقولاتی هستند که هامون در زندگی گم کرده است. "ای علی عابدینی، ای رفیق قدیمی، چی شد که یهو غیبت زد....رفتی با بودات، با لائوتسه ات، با علی و حلاجت، .... اومدی و رفتی تو دهات ... کار برای کار، نه برای غایت و نهایتش"
هامون برای من یادآور شخصیت متوهم یک جوجه روشنفکر دست و پا چلفتی و لوسی است که نه شناختی از واقعیت زندگی دارد و نه توانایی اداپت شدن با آن را دارد. وقتی هامون در بحث با رئیسش که از آماده نبودن یک گزارش گله می کند، به صحرای کربلا می زند و به طعنه خطاب به تکنولوژی غربی می گوید : "معنویت چی شد؟ به سر عشق چی اومد؟"، گویی خود را در حد اصحاب کهف که عمری را در خواب زیسته اند، تنزل می دهد یا وقتی در پاسخ وکیلش که از او می خواهد با واقعیت زندگی مشترکش با مهشید روبرو شود، می گوید "یعنی همه اون زمزمه ها، عشق ها، زندگی ها، همه اش دروغ بود؟" حس می کنیم به او بگوییم وقتی نمی توانی خشتکت را بالا بکشی، چرا می روی با یک دختر از طبقه بوروژوا ازدواج می کنی؟، یا وقتی در ساحل ایستاده است و با خود می گوید "چی می شد دنیا پر از صلح و عشق و صمیمیت بود؟" ، هوس می کنیم که دستی پدرانه به سر او بکشیم! شاید "بدویت تاریخی کپک زده" تعبیر مناسبی برای این دست از روشنفکران باشد.
تصور من از یک شخصیت محبوب سینما، به هیچ وجه یک قهرمان بی نقص و حتی یک شخصیت قوی نیست. ولی نمی دانم چرا باید شخصیت حمید هامون را دوست داشته باشم. فقط به این دلیل که آدم خل و چلی به نظر می رسد، يا کتابهای خوبی می خواند و یا در برزخ طبیعت و ماوراء الطبیعت دست و پا می زند یا در زندگی فاکدآپ شده است؟ برای من شخصیت هامون داغان تر از آن است که بتواند خود را پشت عناوین پرطمطراق چند کتاب مثل "فرانی و زوئی"، "آسیا در برابر غرب" يا "ابراهیم در آتش" بزک کند.
شاید قرار دادن هامون در ظرف زمانی خودش، در ایرانی که تازه از بحران جنگ رها شده بود و ارتباط با فضای بیرون راحت تر شده بود، بتواند محبوب شدن حمید هامون و جوگیر شدن نسل قبلی را توجیه کند (آنگونه که نبوی ها نوشته اند)، ولی به عنوان یک نفر از نسل خودم ادعا می کنم که آشفتگی ها، دغدغه ها و تضادهای حمید هامون دیگر دغدغه من نیست.