نوروز در وطن صدپاره ما
سرعت وفق پذیری با شرايط جديد مثل خیلی از ويژگی های نسل جديد ايرانيان خيره کننده است. امروز برای مشاهده اونهایی که با نوروز در غربت به سادگی کنار مياند، نبايد به سراغ نسل اول يا نسل دوم مهاجرین بريد. در ميان همين نسل سوم آدمهایی رو می شناسم که در روز سال تحويل تا پايان ساعت کاری در دانشگاه هستند، پس از اون در عرض کمتر از 1 ساعت همه وسائل رو برای يک مهمونی 30 نفره خريداری و آماده می کنند و تا نیمه های شب خودشون رو از رقص و شادی خفه می کنند.(کف مرتب به افتخار خودم که نگذاشتم دلتنگی از فاصله n کيلومتری بهم نزديک شه.)
نسل جدید ما به طرز شگفت انگيزی عاشقان سینه چاک علم و تحقیق شدن، دانشجوهای لیسانس به جای پروژه پایان ترم خودشون مقاله تحقیقاتی در کنفرانس ارائه می دند(همونهایی که روزگاری پس از افتادن از درس موردنظر تازه به فکر انجام تمرینهای از موعد گذشته می افتادند) دانشجوهای فوق لیسانس به کمتر از مقاله ژورنال راضی نمی شند و الخ! در این میان فقط خواجه حافظ شیراز نمی دونه که مهمترین کارکرد علم در ایران امروز کاتالیزور مهاجرت است. این مسئله حتی در بین اساتید دانشگاه هایی که پذیرای تعداد قابل ملاحظه ای از دانشجویان ایرانی است، پذیرفته شده است (کاش کسی داوطلب می شد و یک کار تحقیقاتی خوب روی این مسئله انجام می داد.) نمی گم همه اونهایی که به این طرف مياند، مغزهای درخشان تشريف دارند، ولی حداقل بايد پذيرفت که بسياری از مغزها که سرمايه های اون مملکت هستند، به احتمال زياد برای هميشه اون مملکت را ترک می کنند. ولی انگار این مسئله برای همه عادی شده. بچه ها به جستجوی زندگی بهتر(و بعضا يک وجب آزادی) خودشون رو توجبه میکنند. خانواده ها برای آينده اونها و دولت جمهوری اسلامی هم اگر به ظاهر به اين مسئله اقرار نکنه، مخالفت چندانی با اين روند نداره. کمترین سود این اتفاق برای جمهوری اسلامی این هستش که جمعیت مهاجر را بنا به طبقه و وابستگی های فکری موی دماغ خودش می دونه و دوم این که از نظر ارزشی اونها را مشتی موجود خائن و نخاله!
پرونده ایران آخرین مراحل خودشو تو شورای امنیت سپری می کنه، ولی برای ما اتفاقی عادی شده. مثل طلوع و غروب خورشید! و کار به جایی رسیده که دیگه شعار"انرژی هسته ای، حق مسلم ماست" نمک گفتگوهامون شده.
از نصف جمعيت ايران تنها کمتر از 100 نفر جرات می کنند که برای دفاع از حقوق بديهی خودشون به گوشه پارکی پناه ببرند و بعد از سرکوب وحشيانه توسط پليس شاهد اين باشند که مردم عادی مثل فيلم سينمایی نظاره گر ماجرا هستند.
دانشگامون رو قبرستون می کنند، با بیل و باتوم به جون دختر و پسر می افتند و اونها را مورد ضرب و شتم قرار می دند. ما وبلاگ تشکیل می ديم و جز جمع آوری لينک ها کاری نمی تونیم انجام بديم(البته مقاومت بچه های دانشگاه توی این فضای رعب و وحشت قابل ستایشه.به شدت! )
شاید مهمترین اتفاق مشترک بین ما همین نوروزه. اتفاقی که ترک و لر و کرد و فارس نمی شناسه، مذهبی و غیرمذهبی باهاش مشکلی ندارن و این اتفاق هم تا حد زیادی سمبلیک. شايد فقط برای اینکه دل تنگ این مردم رو بازتر کنه برای بلعیدن غم ها و تنهایی های بزرگتر.
و متاسفانه فکر کنم خطرناک ترين تاثيری که اين رژیم روی مردم این سرزمين گذاشت این بود که همه اتفاقهای مضر و ويران کننده برای يک اجتماع رو برای مردم عادی کرد و اونها رو صدپاره کرد. تا جایی که جز برای نوروز قلبهامون یک رنگ و یکصدا نمی شه و دستهای همديگه رو به نشانه اشتراک فرهنگی و ملی خودمون فشار نمیديم.جای قوم شاعرپيشه خالی که تو آخر اجتماعات و بعد از خوندن قطعنامه های آنچنانی دست های همديگر رو بگيرند و بخونند: "دوباره می سازمت وطن" (کاش می تونستم بگم چقدر نسبت به شعر و شاعری آلرژی پيدا کردم)
۱۳۸۴ اسفند ۲۹, دوشنبه
نوروز در وطن صدپاره ما
سرعت وفق پذیری با شرايط جديد مثل خیلی از ويژگی های نسل جديد ايرانيان خيره کننده است. امروز برای مشاهده اونهایی که با نوروز در غربت به سادگی کنار مياند، نبايد به سراغ نسل اول يا نسل دوم مهاجرین بريد. در ميان همين نسل سوم آدمهایی رو می شناسم که در روز سال تحويل تا پايان ساعت کاری در دانشگاه هستند، پس از اون در عرض کمتر از 1 ساعت همه وسائل رو برای يک مهمونی 30 نفره خريداری و آماده می کنند و تا نیمه های شب خودشون رو از رقص و شادی خفه می کنند.(کف مرتب به افتخار خودم که نگذاشتم دلتنگی از فاصله n کيلومتری بهم نزديک شه.)
نسل جدید ما به طرز شگفت انگيزی عاشقان سینه چاک علم و تحقیق شدن، دانشجوهای لیسانس به جای پروژه پایان ترم خودشون مقاله تحقیقاتی در کنفرانس ارائه می دند(همونهایی که روزگاری پس از افتادن از درس موردنظر تازه به فکر انجام تمرینهای از موعد گذشته می افتادند) دانشجوهای فوق لیسانس به کمتر از مقاله ژورنال راضی نمی شند و الخ! در این میان فقط خواجه حافظ شیراز نمی دونه که مهمترین کارکرد علم در ایران امروز کاتالیزور مهاجرت است. این مسئله حتی در بین اساتید دانشگاه هایی که پذیرای تعداد قابل ملاحظه ای از دانشجویان ایرانی است، پذیرفته شده است (کاش کسی داوطلب می شد و یک کار تحقیقاتی خوب روی این مسئله انجام می داد.) نمی گم همه اونهایی که به این طرف مياند، مغزهای درخشان تشريف دارند، ولی حداقل بايد پذيرفت که بسياری از مغزها که سرمايه های اون مملکت هستند، به احتمال زياد برای هميشه اون مملکت را ترک می کنند. ولی انگار این مسئله برای همه عادی شده. بچه ها به جستجوی زندگی بهتر(و بعضا يک وجب آزادی) خودشون رو توجبه میکنند. خانواده ها برای آينده اونها و دولت جمهوری اسلامی هم اگر به ظاهر به اين مسئله اقرار نکنه، مخالفت چندانی با اين روند نداره. کمترین سود این اتفاق برای جمهوری اسلامی این هستش که جمعیت مهاجر را بنا به طبقه و وابستگی های فکری موی دماغ خودش می دونه و دوم این که از نظر ارزشی اونها را مشتی موجود خائن و نخاله!
پرونده ایران آخرین مراحل خودشو تو شورای امنیت سپری می کنه، ولی برای ما اتفاقی عادی شده. مثل طلوع و غروب خورشید! و کار به جایی رسیده که دیگه شعار"انرژی هسته ای، حق مسلم ماست" نمک گفتگوهامون شده.
از نصف جمعيت ايران تنها کمتر از 100 نفر جرات می کنند که برای دفاع از حقوق بديهی خودشون به گوشه پارکی پناه ببرند و بعد از سرکوب وحشيانه توسط پليس شاهد اين باشند که مردم عادی مثل فيلم سينمایی نظاره گر ماجرا هستند.
دانشگامون رو قبرستون می کنند، با بیل و باتوم به جون دختر و پسر می افتند و اونها را مورد ضرب و شتم قرار می دند. ما وبلاگ تشکیل می ديم و جز جمع آوری لينک ها کاری نمی تونیم انجام بديم(البته مقاومت بچه های دانشگاه توی این فضای رعب و وحشت قابل ستایشه.به شدت! )
شاید مهمترین اتفاق مشترک بین ما همین نوروزه. اتفاقی که ترک و لر و کرد و فارس نمی شناسه، مذهبی و غیرمذهبی باهاش مشکلی ندارن و این اتفاق هم تا حد زیادی سمبلیک. شايد فقط برای اینکه دل تنگ این مردم رو بازتر کنه برای بلعیدن غم ها و تنهایی های بزرگتر.
و متاسفانه فکر کنم خطرناک ترين تاثيری که اين رژیم روی مردم این سرزمين گذاشت این بود که همه اتفاقهای مضر و ويران کننده برای يک اجتماع رو برای مردم عادی کرد و اونها رو صدپاره کرد. تا جایی که جز برای نوروز قلبهامون یک رنگ و یکصدا نمی شه و دستهای همديگه رو به نشانه اشتراک فرهنگی و ملی خودمون فشار نمیديم.جای قوم شاعرپيشه خالی که تو آخر اجتماعات و بعد از خوندن قطعنامه های آنچنانی دست های همديگر رو بگيرند و بخونند: "دوباره می سازمت وطن" (کاش می تونستم بگم چقدر نسبت به شعر و شاعری آلرژی پيدا کردم)
سرعت وفق پذیری با شرايط جديد مثل خیلی از ويژگی های نسل جديد ايرانيان خيره کننده است. امروز برای مشاهده اونهایی که با نوروز در غربت به سادگی کنار مياند، نبايد به سراغ نسل اول يا نسل دوم مهاجرین بريد. در ميان همين نسل سوم آدمهایی رو می شناسم که در روز سال تحويل تا پايان ساعت کاری در دانشگاه هستند، پس از اون در عرض کمتر از 1 ساعت همه وسائل رو برای يک مهمونی 30 نفره خريداری و آماده می کنند و تا نیمه های شب خودشون رو از رقص و شادی خفه می کنند.(کف مرتب به افتخار خودم که نگذاشتم دلتنگی از فاصله n کيلومتری بهم نزديک شه.)
نسل جدید ما به طرز شگفت انگيزی عاشقان سینه چاک علم و تحقیق شدن، دانشجوهای لیسانس به جای پروژه پایان ترم خودشون مقاله تحقیقاتی در کنفرانس ارائه می دند(همونهایی که روزگاری پس از افتادن از درس موردنظر تازه به فکر انجام تمرینهای از موعد گذشته می افتادند) دانشجوهای فوق لیسانس به کمتر از مقاله ژورنال راضی نمی شند و الخ! در این میان فقط خواجه حافظ شیراز نمی دونه که مهمترین کارکرد علم در ایران امروز کاتالیزور مهاجرت است. این مسئله حتی در بین اساتید دانشگاه هایی که پذیرای تعداد قابل ملاحظه ای از دانشجویان ایرانی است، پذیرفته شده است (کاش کسی داوطلب می شد و یک کار تحقیقاتی خوب روی این مسئله انجام می داد.) نمی گم همه اونهایی که به این طرف مياند، مغزهای درخشان تشريف دارند، ولی حداقل بايد پذيرفت که بسياری از مغزها که سرمايه های اون مملکت هستند، به احتمال زياد برای هميشه اون مملکت را ترک می کنند. ولی انگار این مسئله برای همه عادی شده. بچه ها به جستجوی زندگی بهتر(و بعضا يک وجب آزادی) خودشون رو توجبه میکنند. خانواده ها برای آينده اونها و دولت جمهوری اسلامی هم اگر به ظاهر به اين مسئله اقرار نکنه، مخالفت چندانی با اين روند نداره. کمترین سود این اتفاق برای جمهوری اسلامی این هستش که جمعیت مهاجر را بنا به طبقه و وابستگی های فکری موی دماغ خودش می دونه و دوم این که از نظر ارزشی اونها را مشتی موجود خائن و نخاله!
پرونده ایران آخرین مراحل خودشو تو شورای امنیت سپری می کنه، ولی برای ما اتفاقی عادی شده. مثل طلوع و غروب خورشید! و کار به جایی رسیده که دیگه شعار"انرژی هسته ای، حق مسلم ماست" نمک گفتگوهامون شده.
از نصف جمعيت ايران تنها کمتر از 100 نفر جرات می کنند که برای دفاع از حقوق بديهی خودشون به گوشه پارکی پناه ببرند و بعد از سرکوب وحشيانه توسط پليس شاهد اين باشند که مردم عادی مثل فيلم سينمایی نظاره گر ماجرا هستند.
دانشگامون رو قبرستون می کنند، با بیل و باتوم به جون دختر و پسر می افتند و اونها را مورد ضرب و شتم قرار می دند. ما وبلاگ تشکیل می ديم و جز جمع آوری لينک ها کاری نمی تونیم انجام بديم(البته مقاومت بچه های دانشگاه توی این فضای رعب و وحشت قابل ستایشه.به شدت! )
شاید مهمترین اتفاق مشترک بین ما همین نوروزه. اتفاقی که ترک و لر و کرد و فارس نمی شناسه، مذهبی و غیرمذهبی باهاش مشکلی ندارن و این اتفاق هم تا حد زیادی سمبلیک. شايد فقط برای اینکه دل تنگ این مردم رو بازتر کنه برای بلعیدن غم ها و تنهایی های بزرگتر.
و متاسفانه فکر کنم خطرناک ترين تاثيری که اين رژیم روی مردم این سرزمين گذاشت این بود که همه اتفاقهای مضر و ويران کننده برای يک اجتماع رو برای مردم عادی کرد و اونها رو صدپاره کرد. تا جایی که جز برای نوروز قلبهامون یک رنگ و یکصدا نمی شه و دستهای همديگه رو به نشانه اشتراک فرهنگی و ملی خودمون فشار نمیديم.جای قوم شاعرپيشه خالی که تو آخر اجتماعات و بعد از خوندن قطعنامه های آنچنانی دست های همديگر رو بگيرند و بخونند: "دوباره می سازمت وطن" (کاش می تونستم بگم چقدر نسبت به شعر و شاعری آلرژی پيدا کردم)