۱۳۸۱ مرداد ۲۸, دوشنبه

چند روز پيش آخر يک نواری که از يکی از دوستام گرفته بودم و يه سری آهنگ رو شامل می شد که مثلا نسترن سنگين ترينشون بود (!) ،يهويی يه آهنگ از گروه nana نمايان شد. به اسم I remember the time .

يه مدتي بود بد جوری رفته بودم تو خط آهنگهای سبک و ملايم.از اونايی که فقط بياند و يه سرو صدايی ايجاد بکنند و برند. همونايی که بدرد پس زمينه مغز می خورند، وقتی که آدم داره کار روزانه ش رو انجام می ده. واسه اينکه خشکی و عبوثت محيط کار رو احساس نکنه و فقط همين !بعد خيلی زور داره که آدم يهو تو وسط اين آهنگها بخواد يه آهنگ به شدت سنگين بشنوه.

خلاصه چند روزه که بدجوری رو تارهای عصبيم رژه می ره.هی می گم خب مجبور نيستم که بهش گوش کنم .باز می بينم که بارها و بارها نوار رو عقب می زنم و دوباره از اولش گوش می کنم .اصلا نمی دونم چه تاثيری روم می گذاره .احساس می کنم هر جمله ش مثل آوار رو قلبم خراب می شه ،ولی آخر آهنگ می بينم که آروم شدم و باز می خوام يه بار ديگه اين احساس رو تکرار کنم.انگار با يه دستش می کوبه رو قلبم و با يه دست پنهانش اونو آروم نوازش می کنه.

مدتها بود يه موزيک رو گوش نداده بودم ، فقط به خاطر خود اون موزيک.

می دونم که اين هم می گذره .همون طور که بقيه اومدند و گذشتند.آدم شک می کنه که صدا هم ديگه موندنی نيست انگار.


I Remember The Time

The Time That We Had

I Remember The Things That Used To Make U Mad

And I wish I Could Turn Back The Time

Can I Wish I Wouldn't Cry Every Night